به مادران، خواهران، همسران و دختران سراسر جهان،
به زنان رنج و کار ،
به نیمۀ دیگر آزادیخواه و برابری طلب،
روزتان خجسته و رزمتان پیروز باد!
سیامک م.
********************
به مناسبت 8 مارس روز جهانی زن
ما بودیم که سیب را چیدیم
پروین ثقفی
متن زیر توسط پروین ثقفی تهیه و در مراسم بازگشایی سمینار ٢٠٠٧ در فرانکفورت توسط خود او اجرا شد
گفتند:
سیب را چیدیم ، آدم را اغوا کردیم ، رانده از بهشت ، بار گناهان هزاران ساله
را بر دوش گرفتیم ......
بدهکار تاریخ مان کردند ، بدهکار مردانمان و بدهکار خدا.......
دعا کردیم ، نذر و زیارت ، روضه و زاری ، سفره سفره شرم و تقصیر
زائیدیم و زائیدیم ، شاد و سر زنده اگرکه کودک از جنس ما نبود ،
سر افکنده و شرمسار، اگر که بود .......
شستیم و رفتیم ، در جنگ دائمی با گرد و غبار و کثافت
تا بهشت را روی زمین بنا کنیم ،
در چهاردیواری خانه .....
دوختیم و دوختیم ، پرده ها و بکارت را ،
تا به مردِمان وانمود کنیم که او اولی است ، اولین است که فتح مان میکند!
دستمال خونی بکارت مان پرچم ناموس خاندانمان شد ،
ضامن بقای نسل و وراثت !
خود را از اندرون به بیرون کشیدیم ، مقابلشان ایستادیم ،
نظر کردن بر ما را تاب نیاوردند ،
اشعه موهایمان رعشه بر اندام ها ی جنسی شان می افکند ،
چادر بر سرمان کشیدند !
چادر رسم و قانون تصاحب و مالکیت بر ما شد !
جادوگرمان خواندند ، سوزاندنمان ،
چرا که از آتش درون سخن گفتیم و نوشتیم
شلاقمان زدند ، چرا که نافرمانی کردیم
سنگ باران شدیم ، چرا که عشق کردیم
شکنجه و اعدام شدیم ، چرا که آزادی خواستیم
جنس لطیفمان خواندند تا خشن ترین تجاوزها را متحمل شویم.
ترس و دلهره در تار و پودمان دوانیده شد،
زنانگی درد شد !
به فروش مان گذاشتند و خود فروش مان خواندند ،
از خریدار حرفی نبود
تن ما کالا شد ، مصرف کننده نا پیدا بود .....
خوابیدیم با مردانی که دوست مان نداشتند ، که دوست شان نداشتیم ،
نخوابیدیم با زنانی که دوست شان داشتیم ،
چرا که تاب دو باره رانده شدن از بهشت زمین را نداشتیم .....
باید گاز دیگری به سیب میزدیم !
از بهشت خانه و آشپزخانه به خیابان و کارخانه پا گذاشتیم ....
سروری پدران و شوهران با حکمرانی کارفرمایان ادامه یافت .....
خانه..... آشپزخانه...... خانه....... کارخانه
گاز دیگری به سیب زدیم...
برخاستیم ، سرگذشتمان را مرور کردیم ،
سرنوشتمان را به دست گرفتیم .....
بارها سرجامان نشاندند ، دو باره برخاستیم...
بارها نفس مان را بریدند ، دو باره به راه افتادیم....
برخاستیم و براه افتادیم ، برای کوتاه کردن زمان کار، تقسیم کار، تقسیم وظیفه
... و این خود
وظیفه ای گران بود !
تقسیم قدرت !
حق یادگیری ، حق کار ، حق انتخاب و هر آنچه انسانی است از آن ما نبود ،
آنها را یک به یک از آن خود ساختیم ....
روز اعتراض مان را نامگذاری کردیم ،
گرامی داشتیم یک روز در سال را
و زندگی کردیم
روزهای دیگر را .........
زندگی، بغض و سکوت، زندگی، خشم و اعتراض
گرد هم آمدیم ...
افق ها و چشم اندازهامان در هم آمیخت ...
زنانگی مرام مان شد !
به مجسمه های احترام گوجه فرنگی پرتاب کردیم ...
برای صاحب شدن تن خود و هر آنچه در درونش می بالید
داد خواهی کردیم ...
گفتیم خصوصی سیاسی است ...
دنیای فلسفه و سیا ست را کله پا کردیم ...
کتاب و تفنگ و قلم به دست گرفتیم ... جاری شدیم ...
در گیر با "بینشی که به قدمت جهان ، به گستردگی کره زمین و به فرا گیری همه بشریت " بود.
آدم را دو باره تعریف کردیم ...
مجسمه های احترام را یک به یک پائین کشیدیم ...
مرزها را زیر پا گذاشتیم ، سر مست آرمان هامان ...
فصل سیب بود و فراوانی ...
... دانش مان به همان میزان رشد کرد که آرزوهامان!
در جستجوی آسایش و رفاه ، رنج کشیدیم و فقر...
آسوده تر نشدیم ...
... قواعد بازی را آموختیم ...
پا جای پای مردان گذاشتیم ... الگوها یشان را از آن خود کردیم ...
خود را در آینه اما ... باز نشناختیم ...
هویت مان هنوز گم بود ...
قواعد بازی را در هم ریختیم ...
گرد هم آمدیم ... از هم گریختیم ...
جدائی های درد ناک ... جدائی های بلوغ!
در دنیای تفاوت ها گام گذاشتیم ، مجذوب رنگ ها ...
سیاه ، سفید ، سرخابی و بنفش ...
از اشتراکات دیگر سخن نبود ...
در یک سر دنیا پایان پدر سالاری را اعلام کردیم
و هم زمان ...
در سر دیگر دنیا زیر پای پدران له شدیم ...
در میان دنیاها ایستادیم ...آئینه دنیاها شدیم ...
آئینه زنان جهان
آئینه زنان ایران
آئینه زنان ...
چه می اندیشیم ؟ سیب هایمان کو ؟
غریبی میکنیم ، می خواهیم غریبه بمانیم
تاکید بر غریبگی مان داریم
هویت گمنام ؟ سیب هایمان کو ؟
می گویند
در گیر و دار آزادی خواهی یک یک ما تنها هستیم
حتی در میان جمع
تک تک انتخاب می کنیم
و پیوند می زنیم ...
در کشاکش درگیری من و ما کجا ایستاده ایم ؟
می گویند
ما بودیم که سیب را چیدیم
می گویند
ما بودیم که آدم را اغوا کردیم ...
همه سیب هائی که چیده اید و گاز زده اید
نوش جانتان باد !
سیب را چیدیم ، آدم را اغوا کردیم ، رانده از بهشت ، بار گناهان هزاران ساله
را بر دوش گرفتیم ......
بدهکار تاریخ مان کردند ، بدهکار مردانمان و بدهکار خدا.......
دعا کردیم ، نذر و زیارت ، روضه و زاری ، سفره سفره شرم و تقصیر
زائیدیم و زائیدیم ، شاد و سر زنده اگرکه کودک از جنس ما نبود ،
سر افکنده و شرمسار، اگر که بود .......
شستیم و رفتیم ، در جنگ دائمی با گرد و غبار و کثافت
تا بهشت را روی زمین بنا کنیم ،
در چهاردیواری خانه .....
دوختیم و دوختیم ، پرده ها و بکارت را ،
تا به مردِمان وانمود کنیم که او اولی است ، اولین است که فتح مان میکند!
دستمال خونی بکارت مان پرچم ناموس خاندانمان شد ،
ضامن بقای نسل و وراثت !
خود را از اندرون به بیرون کشیدیم ، مقابلشان ایستادیم ،
نظر کردن بر ما را تاب نیاوردند ،
اشعه موهایمان رعشه بر اندام ها ی جنسی شان می افکند ،
چادر بر سرمان کشیدند !
چادر رسم و قانون تصاحب و مالکیت بر ما شد !
جادوگرمان خواندند ، سوزاندنمان ،
چرا که از آتش درون سخن گفتیم و نوشتیم
شلاقمان زدند ، چرا که نافرمانی کردیم
سنگ باران شدیم ، چرا که عشق کردیم
شکنجه و اعدام شدیم ، چرا که آزادی خواستیم
جنس لطیفمان خواندند تا خشن ترین تجاوزها را متحمل شویم.
ترس و دلهره در تار و پودمان دوانیده شد،
زنانگی درد شد !
به فروش مان گذاشتند و خود فروش مان خواندند ،
از خریدار حرفی نبود
تن ما کالا شد ، مصرف کننده نا پیدا بود .....
خوابیدیم با مردانی که دوست مان نداشتند ، که دوست شان نداشتیم ،
نخوابیدیم با زنانی که دوست شان داشتیم ،
چرا که تاب دو باره رانده شدن از بهشت زمین را نداشتیم .....
باید گاز دیگری به سیب میزدیم !
از بهشت خانه و آشپزخانه به خیابان و کارخانه پا گذاشتیم ....
سروری پدران و شوهران با حکمرانی کارفرمایان ادامه یافت .....
خانه..... آشپزخانه...... خانه....... کارخانه
گاز دیگری به سیب زدیم...
برخاستیم ، سرگذشتمان را مرور کردیم ،
سرنوشتمان را به دست گرفتیم .....
بارها سرجامان نشاندند ، دو باره برخاستیم...
بارها نفس مان را بریدند ، دو باره به راه افتادیم....
برخاستیم و براه افتادیم ، برای کوتاه کردن زمان کار، تقسیم کار، تقسیم وظیفه
... و این خود
وظیفه ای گران بود !
تقسیم قدرت !
حق یادگیری ، حق کار ، حق انتخاب و هر آنچه انسانی است از آن ما نبود ،
آنها را یک به یک از آن خود ساختیم ....
روز اعتراض مان را نامگذاری کردیم ،
گرامی داشتیم یک روز در سال را
و زندگی کردیم
روزهای دیگر را .........
زندگی، بغض و سکوت، زندگی، خشم و اعتراض
گرد هم آمدیم ...
افق ها و چشم اندازهامان در هم آمیخت ...
زنانگی مرام مان شد !
به مجسمه های احترام گوجه فرنگی پرتاب کردیم ...
برای صاحب شدن تن خود و هر آنچه در درونش می بالید
داد خواهی کردیم ...
گفتیم خصوصی سیاسی است ...
دنیای فلسفه و سیا ست را کله پا کردیم ...
کتاب و تفنگ و قلم به دست گرفتیم ... جاری شدیم ...
در گیر با "بینشی که به قدمت جهان ، به گستردگی کره زمین و به فرا گیری همه بشریت " بود.
آدم را دو باره تعریف کردیم ...
مجسمه های احترام را یک به یک پائین کشیدیم ...
مرزها را زیر پا گذاشتیم ، سر مست آرمان هامان ...
فصل سیب بود و فراوانی ...
... دانش مان به همان میزان رشد کرد که آرزوهامان!
در جستجوی آسایش و رفاه ، رنج کشیدیم و فقر...
آسوده تر نشدیم ...
... قواعد بازی را آموختیم ...
پا جای پای مردان گذاشتیم ... الگوها یشان را از آن خود کردیم ...
خود را در آینه اما ... باز نشناختیم ...
هویت مان هنوز گم بود ...
قواعد بازی را در هم ریختیم ...
گرد هم آمدیم ... از هم گریختیم ...
جدائی های درد ناک ... جدائی های بلوغ!
در دنیای تفاوت ها گام گذاشتیم ، مجذوب رنگ ها ...
سیاه ، سفید ، سرخابی و بنفش ...
از اشتراکات دیگر سخن نبود ...
در یک سر دنیا پایان پدر سالاری را اعلام کردیم
و هم زمان ...
در سر دیگر دنیا زیر پای پدران له شدیم ...
در میان دنیاها ایستادیم ...آئینه دنیاها شدیم ...
آئینه زنان جهان
آئینه زنان ایران
آئینه زنان ...
چه می اندیشیم ؟ سیب هایمان کو ؟
غریبی میکنیم ، می خواهیم غریبه بمانیم
تاکید بر غریبگی مان داریم
هویت گمنام ؟ سیب هایمان کو ؟
می گویند
در گیر و دار آزادی خواهی یک یک ما تنها هستیم
حتی در میان جمع
تک تک انتخاب می کنیم
و پیوند می زنیم ...
در کشاکش درگیری من و ما کجا ایستاده ایم ؟
می گویند
ما بودیم که سیب را چیدیم
می گویند
ما بودیم که آدم را اغوا کردیم ...
همه سیب هائی که چیده اید و گاز زده اید
نوش جانتان باد !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر