بر سیرتِ دیوانِ "کهکشان نشینِ" زن ترس
بر قلب و صورتِ پلیدکارِ درندگان هیز، هرگز آبروئی را نمی شاید ـ
که چنین نیمه ی انسانیت، همچنان بر تاریکایِ اصالت ِجهل، محکوم و چقیده است.
برای هرچه بیشتر گرامیداشت ارزش والای زنان و پاسداشت هرچه سزاوارتر روز فرخنده ی 8 مارس
آری، مادرم خدای من است
بهنام چنگائی
سورِ کودک و زخمه ی نالیدن
سوزِ دردِ جگر، در زائیدن و بالیدن
آغازگرِ همه ـ
در آهنگِ تپش ِدلِ داغ ِمادر و شورِ زایش ِدردناک اوست
تا انسانی زاده شود.
بگو این بار را، تابِ کدامین خدا توان آرد؟
نه! مادرم خدای من است.
وجود او، رازِ ابدی آفرینش است
با رنج و رزمِ زن، زندگی آغاز می شود
و گهواره ی مهر
در آغوش مادران پیوسته می رقصد.
آری خالق، تنها زن است
آری مادرم خدای من است.
و هستی ِزیبائی های ِرازآلود، بدهکار بردباری زنان و
مصیبت کشی ِمادران همیشه مظلوم و بی کس ماست.
+
من، خالقی را جز مادرم نمی شناسم
من، خنیاگری فلک را
در دست های ُپربار و زُمخت مادرم شناختم
و امنیتِ بی مضایقه را
در آغوش گرم مادرم بازیافتم.
خنیاگرِ چرخ ِسپهرِ بی مزدی که
با او می شود رازِ بی کسی ها و زور سرمایه را فهمید و از فقر نمُرد
با او می شود دردِ بیدادرسی ها و قهرِ مذهب را چشید و از جور نفسُرد
حیرتا که بر سقفِ آسمانگفتِ زن ستیز، چنین پرخاشی ست،
که سهمِ مومنان! تنِ این نیمه ی انسان، بیقین پاداشی ست.
+
در این وادی حماقت، زن!
کالای بی بهائی، در این دشتِ جاهلیتِ بی پایان است
در قباله ی شرعی! چهار زن، مزدِ مردِ متمول ِمسلمان است
و سهم زن؟
پس، سقف بی پناهی او بالاست، همان آسمانی که دست بر سرِ عدالتخواهی اش هیچگاه نکشیده است.
زنانی که هنوز ارج و برجشان در بارگاهِ پاکان
همچنان، به حرمتِ بیضه ی چپِ مردان، در اعماق بی شرمی قهقرا مانده است.
حق ِفروتنی که، بالنده ی هستی ست
خود، بی پناه ترین برنده نابرابریِ هستی ست
گرچه که او، شگفتا خودِ خداست.
+
بر کرانه های دریای آرامِ مهرِ مادران، از ترس این هرزگان، کمتر قایقرانی سپاسگزار، گذر و لنگر می اندازند ـ
بدین سان که سونامی نادانان بر اسارت زنان ِبی فریادرس شلاق می کشد.
بر سیرتِ دیوانِ "کهکشان نشینِ" زن ترس
بر قلب و صورتِ پلیدکارِ درندگان هیز، هرگز آبروئی را نمی شاید ـ
که چنین نیمه ی انسانیت، همچنان بر تاریکایِ اصالت ِجهل، محکوم و چقیده است.
14 اسفند 1394
بهنام چنگائی