۱۳۹۳ بهمن ۲۴, جمعه

" طاق و ساق ِشکسته ی شب ": بهنام چنگائی

پیشکش به جانباختگان دهه 60 و 67 و همه ی اعصار که توسط پاسداران حماقت و زور، حق زندگی از آنان و وابستگانشان یکجا ربوده شد.
این شعر را دو سال پیش سرودم و هنوز با شرایط زندگی ما در سالگرد شکست انقلاب 57 خواناست. 

" طاق و ساق ِشکسته ی شب "

behnam chengaee

بهنام چنگائی 

بیادم می آید:
پگاهِ بهاران بود.
آری،
در سحرگاهانِ شادمانی و
جشن ِتولدِ رهائی بود،
که نوزاد ِآزادی:
در آستانه ی آسمانِ آبی ـ
پیش از چشیدن ِخنده ی ِطلوع
در تله ی دیو افتاد،
حسرت در چشم ـ
پلک بر هم نهاد و
از دست رفت ـ
و روزگاران
به غارتِ خاندان ِتاریکی درآمد.
+++
از آن پس:
قصه ی شبِ یلدای ِ ما
تنها ـ
نه غصه ی تلخ ِسی و ساله،
بر مزارِ این بختِ سیاه بود!
که ما:
به سرسرای ِعزای سراسرِ قرن ها
باز فرو نشانده گشتیم و
جام و جان ِشوقِ دلشکسته،
در این ماتم ِبلند
تا هنوز می گرید.
+++
از شکست ِسحر ـ
تا فراز ِ پستی ِشب ـ
خوب یادم است،
تنها:
چند گامی، بیش تر
بفروغ ِمهر نمانده بود
تا تیغ ِمژگان ِ تیزِ آفتاب
در خابنِ* پلیدِ شب در نشیند،
شگفتا:
روله ی** روز، در دمادم ِسپیده
در کمینِ شبگاه ِدیوان
دریده و
در کنام ِ سیاه ِمستِ فجور
بلعیده شد.
+++
سکون" ساکن" و
هستی، چنان کرخت شد،
تو گوئی بار ِزمین و زمان
بر کولِ انسانِ ویلان و ویران
سی و سه قرن
پا گذشته است.
+++
اینک:
در گنبد ِ طاعونِ،
تیغ نور بر گلوگاه شب نشسته است.
شبسوارِ هراسناکِ پست:
شلاقِ نعره  بر سقفِ و پای آسمان ِ سست و شکسته  می زند.
او زبون و زار،
در خود چو گرگ زخمی
چمیده و خاموش
با گریه می غرد.
+++
در هوا
دوباره:
نکهتِ شوق می آید،
بوی ِکاروان ِبهار می وزد.
هیولایِ هزاران شب
پیام آورانِ پگاه را
بر بالای ِدار ِعزای خویش ـ
به رقص مرگ ـ می ترساند.
و لشگر نوپایِ«مهر»
در لابلای لجن و عفونت این هرزگان
پی فردای پاک و گم کرده ی خود می گردد.
در این شبانِ سختِ
دوباره:
بوی رستگاری می آید.
احساس می کنم:
" رگِ شب زیر تیغ نور"
نشسته است.
+++
دارم بگوش و چشم:
صدای ِطاقِ و ساق ِشکسته هیولای ِشب، را می شنوم و می بینم!
تمآرزوی پگاه ِ دست و دل و تن شستن
در جاریِ ذلالِ خورشیدِ فردایم
فردائی که:
از تعفنِ تنفس ِ"خالقان مکر" تهی باشد
و بال ِپرندگانِ اندیشه
و نان گرسنگان
دیگر بارـ از آنان ربوده ـ نشود
و زندگی خسته با سرور و غرور
تنها برپای آدمیان بایستاد.
دل ِمن می خواهد
تمام پوشش ِسیاه شب را
ز جان زمین و زمان برکند و
بنام انسان
بردرد.
«در اعماق سکونت غم،
دلم سورنای فردا را می شنود».

*   خابن= کسی که دروغ بربافد
**روله = فرزند، بزبان کُردی و لُری

2012 09.9 ـ بهنام چنگائی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر