۱۳۹۲ بهمن ۳, پنجشنبه

شنا در خزر: مجید نفیسی

شنا در خزر  
به ياد عزت طبائيان
 majid-nafisi-c[1]
 تنها يك بار به دريا رفتيم 
و گذاشتيم تا آب بر پوست تنمان دست بكشد 
و ما را از همه ي پوششها تهي كند. 
خزر چون آبگيري آرام بود 
و درِ همه ي گنجينه هايش را 
بر ما گشود. 
كُپورهاي كنجكاو بگرد ما چرخ مي زدند 
و خزه هاي دريايي روي آب شناور بودند. 
گوش ماهي ها در زير آب مي درخشيدند. 
ما گوش مي داديم، گوش مي داديم 
انگار ميخواستيم كسي از آن سو با ما سخن گويد 
و از توفاني كه در راه بود آگاهمان سازد. 

آنگاه من دستهايم را چون تخته شنايي گشودم 
و تو بر روي آن شناور شدي. 
آه چه شيرين بود 
تماس دست من 
با شكم صاف و تختِ تو! 
چشمانت در غروب آفتاب مي درخشيد 
و آب بجاي من 
بر سُرين و پستانهايت دست مي كشيد. 
تو چون كودكي كه تازه شنا مي آموزد 
دستها و پاهايت را تكان مي دادي 
و با شتاب پيش مي رفتي. 
من گاهي دستهايم را مي دزيدم 
تا تو خود سبكباري ي آب را دريابي. 

نه! هيچ كس نمي توانست 
اين لحظه را از من بگيرد. 
در برابر ما دريا آغوش گشوده بود 
و سايه ي هيچ ابري در آسمان ديده نمي شد. 
در پشت سر، تنها جنگل سبز 
از فراز كوه خم شده 
نگران به ما نگاه مي كرد. 

۳۰ مه ۲۰۰۵ 
مجید نفیسی
 
 


Chapter 4-I”Modernism and Ideology in Persian Literature”:

http://www.iroon.com/irtn/blog/3543/

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر