درختِ اندازهگیری
مجید نفیسی
آنها هر روز صبح
از کنار درخت میگذرند
سر راهشان به مدرسه.
آنها هر روز صبح
از کنار درخت میگذرند
سر راهشان به مدرسه.
امروز دختر میگوید:
"بابا، نگاه کن!"
سر پنجهها میرود
و دست راست را بالا میبرد
تا شاخهی سیب را لمس کند،
و این بار میتواند.
"بابا، نگاه کن!"
سر پنجهها میرود
و دست راست را بالا میبرد
تا شاخهی سیب را لمس کند،
و این بار میتواند.
پدر به درخت میزند
و میگوید: "بزنم به تخته!
قدت بلندتر شده."
دختر میخندد.
و میگوید: "بزنم به تخته!
قدت بلندتر شده."
دختر میخندد.
آنها نمیدانند
که سیبها سنگینتر شدهاند
و شاخه، زیرِ بارشان
سر خم کرده است.
که سیبها سنگینتر شدهاند
و شاخه، زیرِ بارشان
سر خم کرده است.
مجید نفیسی
بیستوهفتم اکتبر دوهزاروهفده
بیستوهفتم اکتبر دوهزاروهفده
***
Measuring Tree
Measuring Tree
Every morning they walk
By the measuring tree
On their way to school.
By the measuring tree
On their way to school.
Today the girl says:
Daddy! Watch!”
She stands on tiptoes
And lifts her right arm
To touch the limb of the apple tree,
And this time she does.
Daddy! Watch!”
She stands on tiptoes
And lifts her right arm
To touch the limb of the apple tree,
And this time she does.
The father knocks on the tree
And says: “Knock on wood!
You’ve grown taller.”
The girl laughs.
And says: “Knock on wood!
You’ve grown taller.”
The girl laughs.
They don’t know that
The apples grew heavier
And the limb has drooped
Under their weight.
The apples grew heavier
And the limb has drooped
Under their weight.
Majid Naficy
October 27, 2017
October 27, 2017
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر