۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

چشم در راه پيام آور صبح : برزين آذرمهر!

چشم در راه پيام آور صبح
برزين آذرمهر


راه‌ها منتظرانند و شب آوا خاموش

کاکلی در ته کرتی در خواب،

هد هد دل نگران ،

بر سر شاخه ی اوجا، تنها !


روز و شب ،

می گذرند از پی هم

جاده خالی ست و

از همدل و همراه تهی

نه سواری در راه،

نه غباری تا ماه

و نه ازشيهه اسبی ،

به کنامی خبري؛

ونه از چاوش بيدارسری ،

کولبارش ‌‌بر دوش

خيزرانش درمشت.


هد هد د ل نگران

نيمه شب بال زنان

می کشد پای به دور

می برد بر ره پر پيچ و خم دره،نگاه

با هر آن سايه جنبنده که هست

می کند درد دل خويش بيان :


« روی در روی بيابانم ومی بينيم آه

که چه غارت زده ام

کوله بار غم اين راه دراز

کرده ام گر چه چنين قامت پست

ولی هر گرته شادی که به راه

گشته از تو بر پا

ارمغانی ست ز باغ سحرم!


هم از اين روست که در دهشت اين قحطستان

با دلی تشنه تر از قلب کوير

گون سوخته ی حسی را

کز توام مانده نشان

بر جگر می فشرم!


و به ره با همه درد

عطشان می نگرم!


گرچه گويند به طعنه هرآن:

" بس کن از ‌بستن اميد به هيچ!

اين شب تيره محال است ،شود آبستن!"


ولی من با همه درد

‌ ‌بندی دال سياهی که گرفته ست مرا در منقار

عطشان ،دلنگران

می زنم نقب به هر کوهه که سد گشته به راه

خواب و بيدار ترا می جويم

در شب تار ترا می پويم

وبدل دارم اميد

کز تو آيد خبرم!»


مرداد ۱۳۵۱

http://www.roshangari.net/as/sitedata/20120122155851/20120122155851.html

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر