نخستین درسِ آزادی
مجید نفیسی
نه لقبهای قدیمی را میخواهم
نه عناوینِ تازه را.
مرا با همان نامِ آشنا
صدا کنید.
انسانم من
انسانِ دیروز و امروز
انسانِ امروز و فردا.
در چشمانم
ستارگان رنگ میبازند
و در دستانم
خورشید غروب میکند.
در لبخندم کودکی بهدنیا میآید
و از قلبم خونی سرخ، بخار میشود.
من خدای خویشتنم و با این همه
خود را دمی میدیدم
از روباهی دستار بر سر.
من مادر آفرینشم و با این همه
خود را مهرهای میدیدم
در چرخِ عقیمِ تولید.
برمیخیزم و از مهتابی خاموش
به درختانِ مرده در زمستان مینگرم.
خود را در شالی میپیچم که خواهرزادهام مرجان
برایم در زندان بافته
تا نخستین درسِ آزادی را
به طبیعت و تاریخ داده باشم.
بیستودوم دسامبر هزارونهصدوهشتادوپنج
***
First Lesson in Freedom
First Lesson in Freedom
by: Majid Naficy
I want
Neither the old titles
Nor the new ones.
Call me
By the same familiar name.
I am a man
A man of yesterday and today
A man of today and tomorrow.
In my eyes, the stars fade away
And in my hands, the setting sun.
In my smile, a child is born
And from my heart, red blood bubbles up.
I am my own god, and yet
I saw myself as a tail
Of a fox with a turban.
I am the mother of creation, and yet
I saw myself as a cog
In the barren wheel of production.
I get up, and from the quiet porch
Look at the dead trees of winter.
I wrap myself in a shawl,
That my niece Marjan knitted for me in prison,
To give history and nature
Their first lesson in freedom.
December 22, 1985
https://iroon.com/irtn/blog/17703/first-lesson-in-freedom/