۱۳۹۹ آبان ۳, شنبه

آی، چه نفرت انگیز اما: سیامک م.

 

آی، چه نفرت انگیز اما ... !

در نزدیکی خانه ام درخت گردوی تنومندی هست. برایش سرودم:

 

ای کهن دارِ سرسبز

به زودی

از تو الواری خواهند ساخت

که در ساختمانی به کار آید

یا مبلی خواهند ساخت

یا تخته نرد و شطرنجی

و یا ...

اما درختان میان تهی و بی ثمری وجود دارند

چون حاکمان ما،

که هنوز سر سبزند

اما روزی خواهد آمد

که تنها هیزمی خواهند بود

برای سوختن در بخاری های ما

آی، چه نفرت انگیز اما لذت بخش است

                                          گرمای آن شراره ها!

 

سیامک م.

2020/10/20 - 29/ 7/1399

۱۳۹۹ مهر ۲۹, سه‌شنبه

كرم(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

  كرم

 مجید نفیسی


تو آن کرم سیبی که یک‌شبه
به اژدهایی خون‌آشام بالید
چونان کرم هفتواد در "کارنامه‌ی اردشیر"
که در ذهن مردم خانه کرد
و آنها را به کیش خویش کشانید.

چه غم اگر در روزگار ما
اردشیر دیگری بپا‌نخیزد
تا در دهانت سرب مذاب بریزد
و با افروختن آتشی پر‌دود بر بام
مردم را به گشودن بارویت بخواند.

نه! این بار, به‌جای قهرمان
مردم خود یک‌به‌یک
برگه‌های رایشان را پست میکنند
تا از مسندت به‌زیر‌کشند
و به مردابت باز‌گردانند.

        پانزدهم اکتبر دوهزار‌و‌بیست

 

Worm

        By Majid Naficy


You are that apple worm which overnight
Grew into a bloodthirsty dragon
Like Haftvad’s worm in the “Ardashir Chronicles”.*
It nested in the minds of people
Drawing them to its cult.

No sorrow if in our time
Another Ardashir does not rise
To pour molten lead in your mouth
And call the people to open your castle
By setting a smoking fire on the roof.

No! This time, Instead of a hero,
The people themselves one by one
Will mail their ballots
To bring you down from your seat
And return you to your swamp.

        October 15, 2020 

* Ardashir I founded the Sasanian Dynasty in Iran in 224 A. D. He slew Haftvad’s worm before crowning himself king of kings.

https://iroon.com/irtn/blog/16164/worm/

۱۳۹۹ مهر ۲۰, یکشنبه

واپسین کُشتی تختی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

 واپسین کُشتی تختی

 مجید نفیسی

تختی
هنوز به کشتی‌ست
با مرگ
توی اتاق بیست‌و‌سه
هتل آتلانتیک تهران.

خون از زیر در می‌چکد
روی پلکان
و در سراسر شهر پخش میشود
روی مدالهای طلا و نقره‌اش
که از هلسینکی, ملبورن و رم آورده,
روی گور ممنوع مصدق
که چراغ راهش بود
و روی ما که سالهاست
به او دل داده‌ایم.

نه!
این کشتی را پایانی نیست
و خون هنوز می‌چکد
روی امیدها و نومیدیهایمان.

        دهم مارس دوهزار‌و‌بیست 

 

The Last Wrestling of Takhti

By Majid Naficy


Takhti*
Is still wrestling
With death
In Room 23, 
Atlantic Hotel, Tehran.

Blood drips from under the door
Down onto the stairway
And spreads throughout the city
Over his silver and gold medals
Brought from Helsinki, Melbourne and Rome,
Over the forbidden grave of Mossadegh
Who was his guiding light,
And over us who for years
Have given to him our hearts.

No!
There is no end to this wrestling
And blood is still dripping
Over our hopes and despairs.

        March 10, 2020

*- Gholamreza Takhti was an Iranian Olympic gold medalist wrestler. He was found dead in a hotel room in Tehran on Friday, January 7, 1968. 

 https://iroon.com/irtn/blog/16119/the-last-wrestling-of-takhti/

۱۳۹۹ مهر ۱۷, پنجشنبه

تنوع و تغییر: فرح نوتاش

 

تنوع و تغییر

فرح نوتاش

عشقینن …ارمنی هموطن لر تقدیم الیرم

تقدیم با عشق … به ارامنۀ هموطنم

 

از پیوند دانه و زمین

گیاه می روید

و از پیوند انسان و زمان

تغییر

 

تغییر اما…

نه مطلوب حریصان

و نه مقبول همه خواهان…

استعمارگران… و ملایان نوکرشان

در ایران

 

آنان … با دستانی آهنین  

بر سر انسان

مانع هر رشد و هر تغییر

چسبیده به گذشتۀ دور

و خواهان برده گانی  در اطاعت کور

 

آنان نه تنها…

ضد گردش عقربه ها

بلکه مبتکر کشیدن زمان به عقب

نه قرن ها… بلکه هزاره ها

 

آنان ضد بیداری و هرآنچه که کند

دستان دزدشان را از خزانۀ ملی دور

 

آنان با نقاب سیاه مذهب و دین

با توسل به صیغه سرا و شهوت کور

ورد و دعا… خرافه وزور

شوک های اجتماعی

ایجاد سکوت کشنده 

وبستن روزنه ها … وسد تابش نور

 

هیچکس نمی داند که…

هر صبح وقتی

از کنار تپۀ سر سبز دامنۀ ریل های قطار

ناظر بر گسترۀ واقعیتی می گذرم

چقدر خوشبختم

 

پوشش گیاهی تپۀ

نه فقط از کشت یک دانۀ

از دانه های متنوع و بیشمار روئیده

برگ های پهن بزرگ

لمیده در کنار ساقه هایی بس نازک

برگ هایی قلبی …پنجه ای… بادامی

در نجوا با ساقه های گیاهانی

با پرز هایی طلایی و نرم …مانند خوشۀ  گندم

و گیاهانی با گل های ریز زرد و بنفش

زیر چتر مجموعه گل های سفید

 

همزیستی … آرامش

ایجاد این همه زیبایی

همگی سرشار از نور خورشید

همگی سیراب از قطره های باران

 خاک خوب…

و آزادی رشد

 

هیچکس نمی بیند وجد مرا

از این تنوع و زیبایی پوشش سبز

و این که چقدر بی تابم

در انتقال ستایش اعجاز این تنوع

به انسان ها

در محو سلطۀ حریصان همه خواه

از ایران و جهان        

وآغاز یک تغییر

 

فرح نوتاش

وین 8

 اکتبر 2020

کتاب شعر 9

www.farah-notash.com

۱۳۹۹ مهر ۱۴, دوشنبه

فانوس خيال (بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

فانوس خيال



مجید نفیسی
        اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
        فانوس خيال از او مثالی دانيم
        خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
        ما چون صُوَريم كاندرو گردانيم
                        عمر خيام

خيال من همه از چراغی بود
آويزان بر فراز پيشخوان دكان
كه سايه ی بقال و مادر را
بر ديواری آن سوی خيابان می انداخت
در جمعه شبهای كودكی من.
ما در غار تاريك ماشين
منتظر مادر می نشستيم
كه پدر به اشاره می گفت: "نگاه كن!
بقال پنير را در ترازو می گذارد
اینک آن را توی كاغذ می پيچد
اینک پول را از مادرت می گيرد."
من با شگفتی تماشا مي كردم
و در دل ميگفتم كاش مادر زود برنگردد
و پدر ماشين را روشن نكند
تا من بتوانم دمی بيشتر
به سايه بازی روی ديوار چشم بدوزم.
اكنون پدرم در سايه سار خوابيده
و مادرم كه تنها زندگي می كند
هر جمعه عصر به ديدار او می رود
و من چونان افلاتون از خود می پرسم
آيا اين همه حقيقت بود يا خيال؟
        هژده ژوئن دوهزار‌و‌ده  

Magic Lantern 

By Majid Naficy

        This turning wheel in which we are perplexed
        I compare to a magic lantern:
        The sun: a lamp, the world: a lantern
        And we ourselves as rotating forms.
                Omar Khayyam
My phantom came from a lamp
Hanging over a shop counter.
It projected shadows of a grocer and my mother
On a wall across the street
In the Friday nights of my childhood.
In the dark cave of our car
We sat waiting for Mother.
Father would point and say: “Look!
The grocer is putting cheese on the scale
Now he is wrapping it in paper
Now he is taking money from your mother.”
I watched in amazement
Wishing Mother would not return soon
And Father would not start the car
So that I could gaze longer
At the shadow play on the wall.
Now my father sleeps in shadows
And my mother who lives alone
Goes to visit him every Friday evening
And I ask myself, like Plato:
Was this all real or a phantom?
        July 18, 2010
https://iroon.com/irtn/blog/16077/magic-lantern/