۱۴۰۴ شهریور ۹, یکشنبه

صدای سکوت: فرح نوتاش

 

صدای سکوت



سکوت ...

فضای تنفس...

برحضور با وقار هرنوا

در آوای پرنده



و فاصله...

فضایی کوتاه یا بلند

قبل از ورود هر واژه...

یا حیات پر اعتبار یک نفس ...

قبل از شروع یک فریاد


ولی... هرگز باور نمی کردم

که صدای سکوت

این چنین مهیب و ترسناک باشد...
تا آنروز ...

که ویران شد

سقف تمام باورها

در انفجار یک سکوت

و ترک خورد زمین خرافات

زیر آوار خشم یک ملت...

و صبوری و تحمل

چون گرد بادی تند بود

می کشید و می برد

به اعماق ترسناک یک خلاء...

هر آنچه را که قرن ها...

ولی بطور مشخص ... نیم قرن اخیر

سایه افکنده بود

بر سراسر زندگی... از تولد تا مرگ

در سراسر ایران...

و هر آنجایی که رسیده بود

دست دزد ملایان ... برای غارت مغز مردمان

از کودک شیرخوار... تا پیرمرد و زن...

و تازه جوان



بر تلاتم و تهاجم قصه های فریب و تحمیق

از زنگ زنگوله های علم... و کتل

در بارگاه سراسر فساد و پوسیدۀ دربار انگلیس

تا...

روضه ها ... و سفره های حضرت عباس و ابولفضل

و دخیل های طلا و نقره و اسکناس

که واریز می شد به چاه پر مکر جمکران



از رگبار پیوسته مسلسل ها

در تحمیل حجاب استعماری...

به دستور ارباب ملایان

عالی جناب امپریالیسم پیرو فرتوت انگلیس

تا بریدن گوش مرد بیچاره ای

که از غم مرگ زنش

در ورود ممنوع بیمارستان

برای بی پولان
سیگاری روشن کرده بود

در رمضان...



انفجار سکوت ... پایان تحمل

وآغاز عمل

و ریزش آوار بی وقفۀ عصیان

که بی مهیب... و پی در پی

می پیچاند چون لاشۀ سگ ...

در زمین و هوا

هر چه درون عمامه و... عبا



و آن خلاء پیچان مکنده

عجب غرش و چه نیرویی

می مکید از روی زمین... هر چه ملا

و می برد به اعماق خلاء

و می گذاشت تا ارتعاش سکوت

هزار بار بلرزاند... تن تک تک ملایان را

قبل از محو کاملشان

در اعماق خلاء



و زمین پاک می شد از

موجودات کریه ... انگل های مفت خور

و مغز انسان خور...

با نام های حجت الاسلام...و آیت اله ... و ملا




فرح نوتاش

وین 11.07.2025

کتاب شعر 10

www.farah-notash.com

www.farah-notash.com/womens-power

۱۴۰۴ شهریور ۷, جمعه

دُختِ دهقان، و لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی(به‌فارسی وانگلیسی)

 دُختِ دهقان

مجید نفیسی

این هیاهو از آنِ کیست
و از کدام سوی شهر می‌آید؟
آیا زاری سوگوارانی ست که به سوی دروازه‌ي رازین می‌روند
یا زنگ کاروانی که از سوی دروازه‌ي رودبار می‌آید؟

به ایوان نخواهم رفت
و دریچه‌ها را نخواهم گشود.
شعرِ تو با من حرف می‌زند
و کاغذ بوی تو را می‌دهد.
به کاتب خواهم گفت که دیگر به اینجا نیاید
و از نقال خواهم خواست که درِ این خانه را دیگر نکوبد.
می‌خواهم با تو تنها باشم
دفترهای هفت‌گانه‌ات را بگشایم
و از فرانَک تا شهربانو را بخوانم
با رودابه بر ایوانِ کوشک شوم
و گیسوی خود را به سوی زال آویزان کنم
با سودابه لبان سیاوش را ببوسم
و در آتش عشق او یکسره بسوزم
با تهمینه بر بالین رستم شوم
و از جسارت در عشق با او سخن بگویم
با فرنگیس به نزد چوپانان شوم
و یادِ پدر را در ذهن پسر بپرورم.
گُردآفرید نیستم که پوشیده بر دشمن بتازم
یا هُمای تاجدار که پسر را به آب سپرم.
من دخت تو هستم ای دهقانِ سخنگو
که در کنار تو و با شعر تو بالیدم.

هر شب که همزادت درِ خانه را می‌کوبید
من بودم که در را بر او می‌گشودم
از پلکان شتابان بالا می‌رفتم
و در ایوان چراغ می افروختم
تُرنج و نار و بِه بر خوان می‌نهادم
و جام هر دو را از میِ خوشگوار لبریز می‌کردم.
یارِ مهربان، "خدای‌نامه" را برمی‌گشود
و داستانی تازه را به لفظِ کهن می‌خواند.
آنگاه خاموش می‌شد و تو در پرتو چراغ
داستان هفته‌ی پیشین را نرم نرمک به شعر می‌خواندی.

من در پشت در می‌ایستادم
و به سخنِ موزون تو گوش می‌دادم
که چون آبی روان کَرت به کَرت پیش می‌آمد
و ناگهان تمام باغ را در بر می‌گرفت.
آنگاه بربط می‌آوردم و بر تخت می‌نشستم
و به فراخور شعری که خوانده بودی
شوری از باربد را در صحن باغ می‌پراکندم.
پاسی از نیمه‌شب گذشته همزادت می‌رفت
و تو تنها می‌ماندی با قلم نئی در دست.
از پشتِ در سایه‌ی تو را می‌دیدم
که روی کاغذ خم شده بودی
و به گفتگوی کِلک و نامه گوش می‌دادی
گاهی پشت راست می‌کردی و انگشت در هوا می‌چرخاندی
و با صدای بلند چند بیتی را از بر می‌خواندی.

دَمدمه‌های صبح چراغ می‌کُشتی
مشتی آب به صورت می‌زدی و به باغ می‌رفتی.
بر هر درخت اسمی تازه گذاشته بودی
و هر بوته‌ی گل را به نامی نو می‌خواندی:
آن چنارِ ستبر را رستم می‌گفتی
و این سپیدارِ برگریز را دیو سپید
آن گردوبُن کهن را زال می‌خواندی
و آن انجیر شیرین را رودابه ي کابلی
درخت انار را سودابه صدا می‌کردی
و بوته‌ی پرسیاوشان را سیاوش.
گلهای سرخ از آنِ پیشدادیان بود
و گلهای زرد از آنِ کیانیان
تنها این سرو کاشمری نامی نداشت
که در کنار کنگره‌ی شرقی سر برآورده است
و بر شاخه‌های سترگ آن
هر بامداد مرغان خوشخوان می‌نشینند.

گاهی در کنار آن می‌ایستادی
دو دست را می‌گشودی
و تنه‌ی آن را در آغوش می‌گرفتی
چشم به بالای آن می‌دوختی و می‌گفتی:
"ای درخت کهن! تو را نامی نیست
یا اگر هست تو درختِ سخنی
سخنِ زیبا که چون هوا از سینه بیرون می‌آید
و بی آن مردم را دَمی‌و‌بازدَمی نیست
سخنِ زیبا که چون هوا آزاد است
و مُرده ریگِ هیچ كس و ناکسی نیست
سخنِ زیبا که نمی‌توان آن را در بند کرد
بر گلویش خنجر گذاشت یا به دارش آویخت
سخنِ زیبا که نمی‌توان درهمش شکست
تا در برابر همگان بایستد
و چون شاهدی علیه خود شهادت دهد
سخنِ زیبا که نمی‌توان آن را به دروغ آلود".

ای پدرِ سخن! ای سخنگوی دهقان!
تو تخمِ سخن را کاشتی و آن را چون باغبانی داشتی.
از این جا می‌توانم اندام بلندش را تماشا کنم
دریچه را بگشایم و بر شاخه‌های آن دست بکشم.
آه این هیاهو از آنِ کیست
و از کدام سوی شهر می‌آید؟
زاریِ سوگوارانی ست که به گلستان تو بازمی‌گردند
زیرا تو را در گورستان شهر راهی نیست.
آرامگاهِ تو در باغِ سخن است
که گلهای آن هرگز نمی‌پژمرند.
بگذار دستاربندان بر مُرده‌ی تو نماز نگذارند
جای تو اینجاست در زیر آن درخت کهن.

آه این هیاهو از آنِ كیست
و از کدامین سوی شهر می‌آید؟
زنگِ کاروانی ست که صله‌ي سلطان را بازمی‌گرداند.
شصت هزار دینار طلایتان را نمی‌خواهم
بارِ نیل و مُشک و عنبرتان را نمی‌خواهم.
من دختِ دهقانم،
خانه‌ی من همینجاست
من اینجا به یادِ پدر می‌مانم
و در کنار گربه‌ی دُردانه‌اش
که اکنون خود را به پای من می‌مالد
عروسِ تنهای سخن باقی خواهم ماند.

پانزده اوت دوهزار‌و‌پنج

https://iroon.com/irtn/blog/21418/poet-s-daughter/

***

 

Poet’s Daughter

 

Poet’s Daughter

Majid Naficy

Whose uproar is this
And from which side of the city is it coming?
Is this the cry of mourners going toward Razin Gate
Or the chime of a caravan coming from the gate of Rudbar?*

I will not go to the balcony
And will not open the casements.
Your poetry speaks to me
And the paper smells of you.
I will tell the scribe not to come here anymore
And ask the minstrel not to knock the door of this house again.
I want to be alone with you
Open the seven volumes of your poetry
And read from Faranak to Shahrbanoo,
Go with Rudabeh to the royal balcony
And let my hair fall toward Zal,
Kiss the lips of Siavash through Sudabeh
And burn completely in the flame of his love,
Enter Rostam’s bedroom with Tahmineh
And speak of courage in love with him,
Take refuge among the shepherds with Farangis
And keep the memory of father in her son’s mind.
I am not Gordafarid to attack the enemy incognito
Nor Queen Homa to relinquish my son to the water.
I am your daughter, oh, bard of Iranian gentry!
I was raised with you and your poetry.

Every night that your double knocked on our door
It was me who would open the door to him.
I would climb the stairs hastily
And light the lamp in the balcony,
Put bergamots, pomegranates and quinces on the table
And fill up both your glasses with sumptuous wine.
Your gentle friend would open the Khodaynameh
And read a new story in old prose aloud.
Then he would stop, and you in the lamp light
Would recite the last week’s story in verse.
I would stand behind the balcony door
Listening to your melodic words
Which moved forward plot to plot like running water
And then suddenly covered the whole garden.

Then I would bring a lute and sit on the bench
Playing a sonata made by Barbad
Which suited to your poetry in the garden.
Long after midnight, your double would leave
And you would remain alone with a quill pen in hand.
From behind the door, I would  watch your shadow
You were bending over the notebook
Listening to the conversation of quill and paper.
Sometimes you would straighten your back and rotate your finger in the air
And recite aloud a few couplets from memory.
Near dawn, you would extinguish the lamp,
Wash off your face and go to the garden.
You had put a new name on each tree
And called each flower with a nickname.
You caaled this sturdy sycamore: Rostam
And that leaf-shedding white poplar: White Demon,
This old walnut tree: Zal
And that sweet fig tree: Rudabeh of Kabul,
This pomegranate tree: Sudabeh
And that black maidenhair fern : Siavash.
Red flowers belonged to the Pishdadians
And yellow flowers to the Kianians.

Only this Kashmar cypress tree did not have a name
Which has grown next to the eastern wall
And every morning sweet-singing birds
Sat on its strong branches.
Sometimes, you would stand next to it,
Open your arms
And embrace its trunck.
You would look up at it and say:
“Oh, old tree! There is  no name for you
Or if there is one, you are the tree of spoken words,
Beautiful words that emanate from chests like air
And without them people cannot breathe,
Beautiful words which are free as air
And are not the inheritance of anyone,
Beautiful words which cannot be jailed,
Choked or hanged,
Beautiful words which cannot be tortured
To testify against themselves in public,
Beautiful words which cannot be polluted with falsehood.”

Oh, father of spoken words, bard of iranian gentry!
You scattered the seeds of poetry and cared for it as a gardener.
From here, I can see its grand height,
Open the casement and touch its branches.
Oh, what is this uproar
And from which side of the city is it coming?
It is the cry of your mourners who return to your garden
Because you have no place in the town cemetery.
Your tomb is in the garden of poetry
Whose flowers never fade away.
Let the clergy not pray at your dead body.
Your resting place is here, under that ancient tree.

Ah, what is this uproar
And from which side of the city is it coming?
It is the chime of a caravan returning the gifts of the Sultan.
I do not want your sixty thousand golden dirhams.
I do not want your loads of indigo, musk and amber.
I am the poet’s daughter. My house is here.
I stay home in memory of my father
Alongside his pampered cat
Rubbing herself on my leg.
I will remain the lonely bride of poetry.

        August 15, 2005

*- Ferdowsi, the eleventh-century Persian poet who composed the Iranian national epic, The Shahnameh. It is said that when Sultan’s  promised gift for his masterpiece reached a gate of the city of Tus, Ferdowsi’s coffin was being carried out from the other gate.

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجید نفیسی(به‌فارسی وانگلیسی)

1Poem: Poet’s Daughter  شعر: دخت دهقان
1 Poem: My Silent Buried Treasures  شعر: دفینه‌های خاموش من
Video: AH, SANTA MONICA: A POETRY READING WITH MAJID NAFICY. SANTA MONICA PUBLIC LIBRARY, PICO BRANCH
Majid Naficy a recipient of 2025 Santa Monica City artist fellowship
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Emotional Oranges: Orenji Album
Music: Mendelssohn: Piano Quartet No. 1 in C minor, Op. 1
The New Yorker: A.I. Is Coming for Culture
The New Yorker: The Sycophancy Must Be Televised
Avaaz: Take the Taliban to court!
Vox Populi: Andrea Mazzarino: How MAGA Uses Violence to Consolidate Power
Background Briefing with Ian Masters: Another Mass Murder of Children, This Time While They Were Praying in Church on Their First Day at School | The Sadistic
Absurdity of Trump, Miller, Noem, Lewandowsky and Homan | Democrats Can Learn From Our Best President's Strategic Shift in the Civil War to Save Our Democracy
From America's Worst President
شقایق دهقان ناجور فلکه رو گرفت رو خامنه ای نوکراش سر حواشی زینب موسوی!
اعترافات مسعود کیمیایی از ملاقات با جنایتکار زنجیره ای و کفن کردن فروغ فرخزاد
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۴ شهریور ۲, یکشنبه

دفینه‌های خاموش من، و لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجیدنفیسی (به‌فارسی و انگلیسی)

 

دفینه‌های خاموش من

مجید نفیسی

        بیاد محمد جواد-کلباسی


در پشت سکوت بعد‌از‌ظهرهای باغ
در کنار قلمه‌های رو‌به‌رشد
و در دل خاک رازهای سر‌به‌مهر
دفینه‌های خاموش من انتظار می‌کشند.

شما بگوئید ای ریشه‌های درختان آلوچه!
کودکان پاپتی تابستان
و بره‌های پرسه‌زن پائیز که شاهد نبودند.
شما بگوئید
از تخم کلماتی که خیس خوردند
تا شکوفه دهند,
از عطر کاغذهایی که پوسیدند
تا جان تازه دهند.

آیا انگشتان هیچ یک
لبهای بسته‌ی کتابهای مدفون مرا نگشود؟
نگوئید که چرا در سینه‌های رازدار پنهانشان نکردی.
سینه‌ها را که دریدند.
می‌خواستم تا جوانه‌های شک
در گلشن همیشگی نسلها بماند.

از مرز که می‌آوردمشان
شما اگر نبودید
کودکان پاپتی پشت پنجره‌ها که بودند.
در ایستگاه "رازی"
چشمهای خیره‌ی بازرسها
عمق چشمان من را نکاوید
و کتابهای ممنوع من
در هوای میهن بال زدند
تا شوق پرواز را بیاموزند.
امروز از گورستان خاوران بپرسید
که چند پرنده به پرواز درآمدند.

در دل خاک رازهای سر‌به‌مهر
دفینه‌های خاموش من انتظار می‌کشند.

        دوازده مارس هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌شش


https://iroon.com/irtn/blog/21407/my-silent-buried-treasures/

 

***

My Silent Buried Treasures

 

My Silent Buried Treasures

Majid Naficy

        In Memory of Mohammad Javad-Kalbasi

Behind the silence of the garden’s afternoons
Alongside the growing seedlings
And in the heart of underground secrets
My silent buried treasures are waiting.

Speak to me, you roots of plum trees!
The barefoot children of summer
And the wandering lambs of fall
Could not witness.
Speak to me
From the seeds of words which soaked
Until they came to blossom
From the scent of papers which decomposed
Until they gave new life.

Did the fingers of any of you
Open the closed lips of my buried books?
Don’t ask why I did not hide them
In the secretive chests of comrades.
Their chests were torn.
I wanted the buds of doubts
To remain forever in the flowers of generations.

When I carried them from the border
If you were not there
The barefoot children were behind windows.
At Razi train station
The piercing eyes of inspectors
Could not search the depth of my eyes
And my forbidden books
Flew freely in my homeland
So they could teach passion to fly.
Today you ask the Cemetery  of the Infidels
How many people have flown.

In the heart of sealed secrets
My silent buried treasures are waiting.

March 12, 1986

***

لینک‌های شعرها، مقاله‌ها و کتاب‌های مجیدنفیسی (به‌فارسی و انگلیسی)

 
 
1 Poem: My Silent Buried Treasures  شعر: دفینه‌های خاموش من 
1 Poem: Mosaddegh at the Hague  شعر: مصدق در لاهه
1 Poem “The Woodpecker and the Silkworm”  شعر: دارکوب و کرم ابریشم
Video: AH, SANTA MONICA: A POETRY READING WITH MAJID NAFICY. SANTA MONICA PUBLIC LIBRARY, PICO BRANCH
1 Poem: We are Aching  شعر: درد می‌کشیم
Majid Naficy a recipient of 2025 Santa Monica City artist fellowship
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Emotional Oranges: Orenji Album
Music: Mendelssohn: March en D major, op. posth. 108
The New Yorker: My Mother, New Orleans
The New Yorker: The High Femme Dystopia of Star Amerasu
The New Yorker: The Vibrant, Disappearing World of India’s Photo Studios
The New Yorker: The Otherworldly Ambitions of R. F. Kuang
Video: Side Hustle: A dancer and her sugar daddy
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۴ مرداد ۳۰, پنجشنبه

تسخیر: فرح نوتاش

 

تسخیر

انفجار خبر... شکست حصر غزه

                 یورش از آسمان...آب و زمین

                                 پرواز بی وقفۀ بمب افکن ها

                                                           بر فراز نوار غزه

باران مرگ ... بمب های فسفری

                   پیشروی تانک ها... از کرانۀ مصر

                                                  سد راه های آبی

                                                        کشتار خانه به خانه

                                                          و زهر تنگنای یک بن بست

نگاه کن که چه خونین... 

               در حصار دیوارهای بلند غزه

                                      قلبمان...آماج شکنجه و درد است

نگاه کن که چگونه... 

         وحشیان مسلح ... تا بن دندان

                     قتل عام مردم بی دفاع را ... به نام جنگ

                                 بر یال رسانه های هفت رنگشان... عرضه می کنند

این چه جنگی ست؟

         که سربازان یک سو...

                      مسلح به تمام سلاح های مدرن

                                      و سربازان آن سوی دگر

کودکان غرقه به خون...

و مادران بی سلاح و ابزارند؟

ما چه ساکت و صامت ایستاده... 

                            و فقط آه می کشیم

                                             یا حتی...

                                            آه نیز... نمی کشیم

دل بستن... به پر رنگارنگ هر طاووس

                              و رهایی را... در رقص

                                           به آهنگ دهل های جنگی یه... تیغ داران متحد

                                                                                           جستجو کردن!

                                               آه... آیا در هویتمان... به نام انسان 

                                                                        خللی رخ نداده است؟ُُ

سر خوردن به سوی زور مداران... آشکارا

                            یا دل بستن به وعده های پنهانی

                         بی اخلاقی نیست؟...فرصت طلبی نیست؟

 جشم بستن... بر حقیقت

               و تکرار دروغ های زورگویان

                                          بی صفتی نیست؟

                      فرقی نمی کند ...

خود فروشی از هر نوع ... فاحشگی ست

                                     و هرگز... رازی تا به ابد... 

                                                       پنهان نخواهد ماند

داستان 60 ساله اشغال 

              امروز...در بن بست دریا و آسمان

                                     و دیوارهای بلند و زمین

                                          با قتل عام مردم بی دفاع غزه 

                                                              دو سال در حصر...

                                  بی آب و برق و دارو ... و غذای کافی

                به انتها نزدیک تر می گردد

و ما ناظران خاموش

                        جدا جدا...  

                              آیا سکوتمان...

                                 مهرتأیید این جنایت ها نیست؟

                 و اصول اساسنامه هایمان

                         کم رنگ و کم رنگ تر... و محو نمی گردند

وقتی که ایهود باراک

        رأی آتش بس را... به سخره می گیرد

                                 و فریاد در باد... سایه ابری ست

                                                 که عمرش ثانیه ای ست

                                                 پس جواب رگبار مرگ را ...آتش را

                                                                              چگونه باید داد؟

آیا هزاران بار باید... در خفت صبوری مرد؟

                تا دو میلیون مردمان غزه... همگی کشته  شوند

                                                              یا  در  اتحاد و برخاستن...

                                                                        و یافتن... راه حل بنیادی بود ؟

غزه را نباید و نباید به آن ها داد 

                                        در این برهه

                                               غزه خاکریز اول ...

                                                             و اولین سنگر... 

                                در مصاف با  طرح بزرگ خاورمیانه است

                                                              غزه را هرگز... نباید از دست دهیم 

 

فرح نوتاش

وین 2008                                                                                                                       

کتاب شعر 5                                                                                                                      

www.farah-notash.com/womens-power

www.farah-notash.com

۱۴۰۴ مرداد ۲۷, دوشنبه

با تو حرف می زنم: فرح نوتاش

 

با تو حرف می زنم

  

 از اعماق درد ها فریاد می زنم                                                     

                         از قلب رنج های گذشته و حا ل                                                    

          از پایگاه  کار و بیداد شدید استثما ر

                  ازفرسنگ ها زیر خط فقر                                                   

با تو حرف می زنم

آغاز نفرتم از تو... 

 بیست و هشت  مرداد  1332 .... نبود

                     گرچه... جای خنجر توست

هنوز خون چکا ن

       زخم اش تازۀ تازه

            و...ضربان درد اش

                          در دل و جانم باقی...

لیک نفرتم از تو

با کودتای ننگین تو آغاز نشد

گر چه ... سینه عاشق و پاک  پسرانم ... و دخترانم

            مشبک از... سرب گلوله های داغ نوکران تو گشت...

                      گرچه آهن دست بندهای قپانی 

از رگ و پوست زندانیان گذشت

و سوز جگر خراش استخوان ها شد

و...زخم ها ...و دردها...

                      بار اندوه فضای تاریخ است

 گرچه ...تکه تکه های گوشت بدن هاشا ن

                           بر خارهای شلاق شکنجه گران تو ماند

                                                     وبر تصویرهای زندۀ آن ... در ذهنم

هنوز های های می گریم

ولی آغازنفرتم از تو

کودتای سال 32 نبود

 سا ل ها... از 25 گذشت

          در حسرت یک نفس هوای تمیز

                               شبق کاکل افسران جوان

در آینه ... رنگ سپید گرفت

                          آن ها ...در پس دیوارهای نشسته به خون                                                      

                                                       بی نور... تنگ و نمور                                                         

در هوای مانده ... از صد سا ل

                           استوار... برعهد ومیثاق باور       

                                   دفاع از کار و کارگر... حقوق برزگر                                              

                                                         چو کوه دماوند پایدار ماندند

           و افسران شدند ستاره ها ... ستاره های درخشان

بر اوج  پر شکوه ... مبارزات کارگران جهان

                         و قهرمانان  شکست ناپذیر مقاومت...افتخار مردم ایران  

لیک... ای ژن ناقص  تمام مجرمین زمین... آمریکا 

                                       کودتای ننگین تو ...

            تنها مقطعی خونین...

      و بر کناری دولتی ساده ... نبود

یورشی گستاخ...

            به تمامیت حقوق یک ملت

                                       رأی و انتخاب یک ملت

                                                  به شان و مقام یک ملت

 شکستن حریم حرمت ... و عزت یک ملت

                                               در وطن... و کاشانۀ آن ملت بود

مسئله... زندان و اعدام وشکنجه نبود

مسئله... بس عظیم تر بود

               تحقیر یک ملت بود... تحقیر

                                 حق کاپیتولاسیون برای تو 

                                        ایجاد سلطه ات بر تمام هستی او 

                                                                     و نهایتا ... سد تکامل او

نادیده گرفتن رأی ملتی با تمدنی کهن  به هیچ

                         کج و واکج نمودن راه زندگی اش

                            اهانت به آرمان یک ملت...به جان یک ملت 

سلب حق اراده از او

و... تحمیل یک سرسپرده ... یک نوکر

                                   تحت قیومیت... و وابسته به تو   

توی بی ریشه...بی هویت...غاصب وغارتگر

خیر..

        با این همه

                نفرت من از تو

آغازش روز خون بار  28 مرداد 1332 ...  نبود

آن که  در هموار کردن ره ... بر توست

               ویا...  در انتظار باز کردن کلون در... پشت در است

نا آگاه  و کم حافظه

              یا از خریدهای  چهار صد میلیون دلاری توست                                                    

                                                       فراموشی  ننگ...؟!

                                              پذیرش ...تحقیر دوباره...؟!

درد من تاریخی ست

و نیک میدانم ... میدانم

گر ملتی ز رأی خود دفاع  نکند

و برای حفظ  شأن اش... و منزلتش... نه ایستاد و مقاومت نکند                                                                                                                                                                                                                                     

                                       پایمال... و خاک پای دگران خواهد شد                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                            

دروازه ها را بر جانیان جهان ... بگشودن

تحمیق شدن ...

          انترهای فتنه گر دشمن را ... به صرف هم  گویشی

                                                                 خودی دانستن

دشمن دیرینه را باور کردن  و  ...برای رفع مشکل خویش

               با اعتماد به یک جنایتکار...به او لم دادن

          و...به کوچه های فریب او ره  بردن

بی همتی ست

          ابراز زبونی ست

                         قبول ضعف است 

                                 به جای یافتن ره به جلو

به عقب برگشتن

فراموشی خفت ؟!... فراموشی ننگ ؟!

تابناک ترین گوهر ملی

                               شخصیت است

وایستادن برای حق رای خود... کمال وجود 

                                             و بالاترین نشان حضور

آیا در تجاوزی بر کودک

                  چشم بر گناه  عاملش می بندیم..

و بی تفاوت  بر تکرار تجاوز... بی کنش  می مانیم؟

                      تجاوز به حق رای ...صدها بار ...خفت بار تر است

و مرگ ...بسی شیرین تر

ما همه می میریم...آنچه می ماند

پای مردی ها... پای زنی ها ... در حفظ شأن و شرف انسانی ست

ا گر آموزگار دوم دبستانی... ره تدریس نمی داند

          و شاگردان همگی ز دست او ... زارو جان بر لب و بیمار

آیا راه چاره... بازگشتن به کلاس اول است ؟

گر برخواستن...برای تغییر و تحول

                          صد سال به طول انجامد

                                           راه دگری... نیست

   یک ملت... خود باید به پای خویش شود                                                            

ایستادن... با چوب دستی و عصا...!؟

دشمن را به خانه آوردن...!؟

                            او باید... از منطقه رانده شود

                                         و برای ابد... تارانده شود

و از رویاهای سلطه ... بر کل زمین

                                           منفک و... پرانده شود      

                                                                                                

نه... نه                                                                                                          

نفرتم از تو... از سا ل  1332

و شروع ... دادن کولی... به دوا ل پائی چون تو... آغاز نشد

دخالت گاو چرانی جانی... بی هویت 

                                      در امر بزرگان 

ملتی... با هزاران سال تاریخ تمدن 

                           در مصاف با ...غاصبان زادگاه سرخپوستان

با تاریخ سراسرغصب و دزدی و... کشتارو تجاوز...

از ترکیب اول تو ..." مشتی از جانیان جهان... به  نام یک ملت"

آنگاه...

فشار دست آهنین نوکران سر سپرده تو

                        واعمال ...اختنا ق از هر نو ع

                                   با  فورانی از قرن ها و قرن ها... پیش                                                                  

حال امروز...با تحقیر

        واپس گرایمان  می خوانی

                و توی بی فرهنگ...می خواهی

برای نجات هستی امان

دمکراسی...و لابد فرهنگ ! هدیه کنی!

اشگ تمساح مریز...

                و پستان... نچسبان  به تنور 

                                           مرگ در ظلما ت

                          بر لطف و چراغ تو... بسی ارجح تر

درد بی درمان ... کم کن و برو 

با این همه 

آغاز نفرتم از تو28 ...مرداد ...سا ل 1332 نبود

این داغ جگر سوز... بس کهنه تر است

آنگاه که برای ورود نحس ات ... بر قاره ای در آن روی زمین

که بعد ها امریکا یش خواندی

                             فقط پانصد سال  پیش 

                                    مجرمین و محکومین جنایی ... از اروپا را

                                  برای غصب و حمله...سروسامان دادی

          و...وحشیانه برفرزندان... سرخ پوستم آوار شدی 

ساکنان...وصاحبان اصلی قاره را می گویم                                                       

                                      با 6000  سال تاریخ تمدن

                                          به نام وحشی...به رگبار گلوله ... می بستی

                            قتل عام شان می کردی

آنگاه... اولین شعله های نفرتم از تو... زبانه کشید

 بیداد...تحقیر...تبعیض

آن ها ...

بعد از  5  قرن ...هنوز  

در سراسر قاره... در فقر سیاه... می سوزند                                                         

               وجواب تو... به عصیان پر شکوه چه گوارا                                                                  

درمحو این همه تبعیض... و ستم

                                         در  بولیوی

                             رگبار گلوله ها 

بر سینه پر عشق اش بود

نه نه ...

هرگز نفرتم از تو ... آغازش کودتای  28 مرداد سال  1332 

زیر سایۀ  لشگر لومپن ها ... وفواحش ... نبود... نبود

 در شیلی...نقشه های مزورانۀ   سی آی ای

اعتصا ب  کامیون داران اجیر  

هیاهوی کاسه کوبان زنان بورژوای...  وابسته به تو

                                           وسپس میدان داری یه 

                                                      پینوشۀ تو ...قاتل توده ها

    تعلیم دیده در آکادمی  دیکتاتوری و تحمیل جنایت هایت  

                                                چه ها که نکرد ...چه ها که نکرد...                                                                                                     

گورهای پسران گمشده ام... جمعی بود                                                               

برای خاموشی داغ  دل مادران دردمند... در شیلی

آب یک اقیانوس کم است 

                             فریاد از قتل ها در سا نتیاگو

              آلنده نیز ... چو مصدق... بودمنتخب مردم خویش

                                                    ایستاد ...تا آخرین فشنگ

                                                              ایستاد... تا آخرین نفس

خبر ... خبر

رسید...رسید...اوج خطر 

جلاد ...جلاد  

تبر...  تبر

فرود... تبر... 

غرق شدند غرق... دستان هنرمند ویکتور خارا...

 در سرخی های ابد  

اینک اوست... اینک اوست

ناله نه ...فریاد نه ... ضجه وزاری نه

                 آوازی پر شکوه... که دارد... آرام آرام خاموش می گردد   

                                     و دوباره کم کم... جان می گیرد...

جان می گیرد

زبانه می زند... 

شعله می کشد 

از جان هزاران هزار زندانی ... به پا                                                                                                                                                          

                  و اوج و طنین این فریاد ... این آواز آتشین ...   

                               درحصار مسدود سرنیزه ها... یک ورزشگاه 

قتلگاه کودتا... سانتیاگو شیلی ...1973

         او بود  که همواره... برای زحمتکشان میهنش می خواند

                          حال این مردمان در بند...در زندان بزرگ سا نتیاگو

                                                       با همه جان ...چون یک جا ن

سرود های  پر شکوه اش را...برای او می خوانند...

این عاشقانه ترین وداع... در تاریخ هنرمندان است  

و ضبط... زنده 

در فضای انبوه  رنج های ما 

                                    نه...نه...  

                      ای زالوی خون آشام  ملت ها

نفرتم ز  تو... هرگزدر حصار دردهای سا ل 32 نماند

دیوارهای تاریخ شکست و 

در رد پای جنایت هایت ...به هر کجا که رفته بودی ... رفت

آنگاه که...                                        

فرزندان سیاهم ... را به زور تفنگ 

درآفریقا  اسیرمی کردی...وسپس  به بردگی می بردی

قلاده به گردن ...لخت...پای در زنجیر

بر کف کشتی های بار بری 

همچو حیوانات..

نه... بد تر

در جعبه ها ...خوابیده

انباشته ... به روی هم...

و در عرضه ... در بازارهای برده فروشان...

                      به رقص و کرنش... وا می داشتی                                                                         

                            تا گران تر بفروشی ... هر کدامشان

          دخترانم...همه در بیگاری برده عیش... دوراز خانه وعشق

 پسرانم ....پسرانم همواره ...  زخم تحقیر و خشونت بر دل و پیکرشا ن

                                                    بیگاری ...بردگی ...مرگ در زنجیر

آوای سیاهان...درامتداد این معبر درد... ناقوس بیداد ظلم تو بود

در عصیان فرزندان سیاهم به نام برده

جواز دفن... در لابلای دفتر قانونت... قبلأ صادر شده بود 

تبعیض نژادی

         بار کثیف ذهن تو و ... وجود کریه  تو بود

                                   خرید انسان ...فروش انسان...لینچ

                                                                        کشتن انسا ن

 آه ...قرن ها ست در غم شان می سوزم

هنوز تبعیض ها... نژادی ...جنسی...ملی و مالی

                                             ریشه می سوزانند

نه نه ...

هرگز نفرتم از تو... از  1332 آغاز نشد

به هر کجا که رفتی... خوردی و بردی و ریشه سوزاندی 

جنگ جهانی دو...

                  وای ازآن... فتنه  جهانی تو                                                             

هیروشیما...ناکازاکی... انفجار بمب های اتم                                                               

                                       فریاد جهان... از جنایت تو

  مرگ صدها هزار در یک آن

آنگاه ...مدال قهرمانی تو 

        بر گردن نسل ها کش ... خلبا ن

چرا...چرا... در جواب  حامیان صلح جهان  

                    به خلع تمام سلاح های هسته ای 

                                          در سازمان ملل ات

                     همواره تلاش کرده ای ومی کنی ...به  رد آن

                                 حال طمع نفت و نقش ریاکارانۀ  کلانتر و... پیر

    جهان... ز طرح های  نو استعماری ات شده سیر

                                       

         قتل میلیون ها انسان ... در کره... و غصب...جنوب آن

                                                  نه ز یاد می رود... نه می شود پنهان

سال ها تجاوز و جنگ در ویتنام و... قتل میلیون ها

نهایتن ... با آن همه سلاح و تجهیزات

شکست از مبارزان جنگل... 

قهرمان نان... ویت کونگ ها                                 

                                       

نه نه ...

آغاز نفرتم از تو هرگز 

کودتای ننگ بارت نیست                                                                                  خشونت ... ریا وابتذال تو را...انتها و پایان  نیست

 

آه از فلسطین آه...

                حمایت از غاصبان ... از اسرائیل

60  سال تأیید... کمک بر عاملین کشتار و... رنج فزاینده

                                           سلطه و جای پائی... برای آینده

                                     در کنار سر زمین های مملو از طلای سیاه 

تخلیه ... از ملک و خانه اش انسان

                          مرگ... گرسنگی...زندان 

                                      نسل اندر نسل ... 

                                                    زندگی... بی سرو سامان

 آه...از رنج  فرزندان سامی من

                    که ز رگبار گلوله... بمب ... بولدزر 

               نه راه فراردارند...  و نه جای امن

          آه ...از قتل عام  صبرا یم

آه  از غزه... آه  از  شتیلایم

به که گویم...

چه گونه  ... خلاصه شوم ... در فریاد 

مردمان غزه...فرزندان بازمانده

               از انبوه کشتارها... در مناطق دگرند

                                                که  سال ها قبل 

                        به نوار باریک غزه ...منتقل شده اند

این چه دنیای بی رحمی است  

چشم بستن و سکوت... کمتر ازخوراندن  سم نیست                                                                                                                                       

نه نه                                                                                                                                                                                                               

نفرتم از تو... تنها حاصل کودتای جنایت  بار تو... به سا ل32 نبود

 گر خلاصه کنم تمام زندگی ام

همه سوز زخم بود و... نمک و خراش مدام... بر زخم ام

یاد دارم ... که با من...

          از رنج ها شان... پدر می گفت

                        از رانده شدن از خانه...

                                          از قتل عام شان

                                         کشتار کودکانی ... چون من

                    در سرما ... بیماری ....بی سقف و غذا ... بی یاری

با اینکه بسیار خرد سا ل بودم

حرف های پدر را... خوب می فهمیدم

                                      او هرگز نگفت که آن ها عرب اند

                                       و یا  که ... ما عجم ایم... واین که... مربوط نیست  به ما 

مهر او... هرگز مرز نداشت

         قلبش... مملو از احترام بود ... به  گاندی 

                         وتحسین گر تنها پوشش  متقالی او 

                                           دست باف کارگاه های دستی هند

استقلال  هند... از یوغ انگلیس 

                          مایۀ وجد عمیق و شعف اش                                                                

او انسانی شریف و آگاه...

                از فرزندان زحمتکش خلق

                               غارت شد ... ثمرۀ یک عمر زحمت او...

در کودتای 28  مرداد سال سی ودو

توسط شعبان بی مخ... و دستۀ چاقو کشان او  

                                       

                               "هند مستقل ... بعدها...  مولد زیباترین پارچه ها شد به جهان" 

 در پرواز... به سوی خورشید

دیوار ها...همگی کوتاه و کوتاه تر

سپس محو...می گردند

ومرزها 

خط هایی کج و معوج                                                                                    

مثل نقش های  کودکانه ... بر سطح زمین 

                                           و کودکان هرگز ... کودکان آن سوی خط ها را... 

                                                                        کمتر دوست نمی دارند

                                                                و رنگ و نژاد و جنس... 

                                                   نیست هرگز برایشان مطرح 

مانده ام که چرا ما... در سنین بالاتر 

زیبائی ها را خرد و کودکانه می دانیم... 

                          و زشتی ها را عین بلوغ !

نه نه ...

در سال 1332 ... نفرتم از تو آغاز نشد

فتنه ها یت... همه ثبت اند ... در تاریخ

70سال...تلاش پر تزویرات

در فرو پا شاندن  نظام  شوراها...

نظامی... که به هنگام  تولدش ...در اکتبر 1917

هدف اش  دفاع ز کار و انسان... و تضاد اش با سلطۀ سرمایه

 پرچمش سرخ... از عشق و خون   

اگرافتاده  بر زمین...صباحی چند                                                                                                                     

باکی نیست... 

باز...افراشته خواهد شد

این  جبر است ... جبر تکامل ...عشق انسان به رشد و کما ل

تغییر ابدی ست... و ایست محا ل

نه نه ...

نفرتم از تو... از 1332 ... آغاز نشد

خون  32 میلیون فرزند  بلشویک ام ... پایما ل فتنه های تو شد

 

شرح انبوه تزویرها و... جنایت هایت

در دفتر شعر من... نمی گنجید

                                ولی ... خوب می دانم...

                     قبول سلطه... پذیرش ارباب ؟! هرگز... ابدا... نخیر

                   تلخی زهر... گوارا تر...از طعم  شیرین عسل ات                                                                   

تخم جنگ است ریشۀ تو...

     غارت و حمله ... پیشۀ تو

      سلطه با نک جهانی... و صندوق پول ملل

                                                بهره بر بهره و بهره روی هم 

                                                            اهرم زور است ... و زنجیر بردگی ملل

رشد ابتذال است خسروانی تو

آشتی...؟! مرگ است ...ارزانی تو

نه

ریشه های نفرتم از تو... تنها در کودتای ننگین 1332 نبود

                      درد فقر... 

                            فاصله ها...

                                   آمریکای لاتین..

                                                  آفریقا ... و آسیا

به دست نوکران تو شدند... 

                             صمد هایم غرق ارس 

چگونه بربندم... گوش جانم ...

                   به ناله های کاروانیان و جرس

شیارهی خون دویده ... ز سیاهکل به جا ن ودلم  

                 نفرت ازتو و  نوکران تو... سرشت آب وگل ام 

بر ورودت دوباره بر ایران

        چشم بندم بر خون وشکنجۀ شیران؟

                    خام تو شدن ...ره به سوی تو برد ن

                                            در فرهنگ لغات باور من..

                                                                 بلاهت است و ...

                                                                      و عین فروش جان وتن

 

نه...

ریشۀ نفرتم ازتو ... فقط  در کودتای 1332 نبود                                                                      

دست خونین ... حرص ...حضورمدام و بی حریم ات بود

صدام  عددی نبود... تو  بادش کردی

با نقشه ها و...  وعده های پوچ

تو هیولا... و توهارش کردی

هر چه با پسوند بزرگ می آید طرح... تو است

او را با طرح خوزستان بزرگ...

 8 سا ل

با آتش توپ ...بمب های شیمیائی... خمسه خمسه و موشک                                                                                       

تو  هوارملت ایران کردی

داغ میلیون ها کشته ... معلول... مفقود و اسیر

هنوز بر دل هامان

نه نه نفرتم از تو ...در حصار سال 32 13 نماند

این طرح ها ...آذربایجان بزرگ...کردستان بزرگ...

                     خاورمیانۀبزرگ ...این بزرگ... آن بزرگ...

                               گردش کارخانه های بزرگ تسلیحاتی تو 

                                                      گوشت دم توپ می خواهد

حال نوبت ...کرد وآذری است و... عرب

به به نفت ... چه لقمه چرب

دست تو همواره ...ازآستین صدام بیرون بود

 گواه... فرزندان عراقی ام

                     در عصیان... به فتنه های تو 

                                                همه از... گوش بریدگان  صدام اند

حمله عراق... به ایران ... نقشۀ بد خواه تو بود

طرح  ارزان تو ...  برای سلطۀ امروز تو بود

آن چه بود... که برای خواباندن یک باره مردم... در گور .

به دستش دادی؟

حلبچه را می گویم

تو استاد  میلیون کش مردم به جهانی اتمی

این همه زخم مکرر  ...این همه کشتار                                                                             در تکرار... و تکرار و...تکرار

نه دور... آن روزی... که جهان در وحد ت

علیه تو... بر خیزد

و از خشم کوبنده اش...زمین بلرزد 

                                              

زنان ایران... هرگز

                راه را برتو نخواهند گشود

                          مشکل ار هست بما مربوط است

خودمان می دانیم... 

در خلیج فارس... پرسه نزن

                            بهانه نگزین 

                                   گورت رو گم کن و... برو

نه نه ...

آغاز نفرتم از تو ...سال  1332 نبود 

گرچه بی حرمتی ... به حقوق انسانی زن... 

                         از قرن ها گذشته ...هزاران ساله شده

در حیرتم از رشد قارچ وار برج ها و کاخ ها

                    در حیرتم از درد فزایندۀ ساکنان کوخ ها

                                    در حیرتم از رشد سرسام آور فا صله ها

به هوش ...به هوش 

که دراین رشد ابسار گسیخته شیفتگی های زرق طلا

                                                          پوچ و مطلا نشویم 

نه نه                                                                                                          

نفرتم از تو...

از درد بی درمان  تمامی سال های 1332 به بعد نیز نبود

حال  تو... و  طرح بزرگ تو و خاور میانه                                                           

هنوز خالی ست در آن

جای نقشه ایران

افغانستان...و عراق...  رفتند زیر پنجه تو

                                   انتظار... ورود برایران

                                   شده  چند سالی... عامل شکنجه تو...

می بینم این بار...  دو همراه  آوردهای از ترس

                                              انگلیس وفرانسه...                                                                                                                                                                                                                                                                                  

تو را که هرگز نبود باک از کس ؟ !

حق با توست

می پرورد داغ  لاله زارهای  ایرانی

                 مادرانی ... پسرانی ...همچو شیرانی

لابد اکنون 

با 400 میلیون بودجه نا قابل...  بذل سنا

                         مطمئنی...  چون 28 مرداد  1332

                                                     بی مخان شعبانی

                         تاج بخشان...اوباشان و  چاقو کشان درباری

                                      بنشا نند برسرشان ... سرسپرده نوکری تازه ...

                                           تاج  خنده آور ... و مضحک شهنشاهی

و در این معامله... او تاج بر سر... 

                                     و  نفت ایران به تو... ارزانی

 آنگاه ...هردو دست در دست ... 

                      اربا ب وسایه... بر سر ملت  

می بینم انتر های ماهواره ای ات... 

                                       سخت در تلاش و کوشا یند

                                                      تا آستان  قدوم  نحست را 

با فریب مردم ... گاف باران کرده

آزین اش  بسته با  پشگل ...

                                عود و عنبراش تاپاله                                                                                                                                                                                    

نه نه  

نفرتم از تو... از این جا و آن جا  نیست

از همه جاست...

از ذات پلید تو... و سلطۀ امپراطور امپراطوران جهان سرمایه 

من هرگز دل به 

           سناتور اوباما ی تو...نمی بندم

                                      یا آن دگری او بی ما                                                             

که هر دو هستند... از احزاب  خدمتگزار سرمایه

او نیز چون کندی ...دمکرات است

       کندی... قهرمان قتل عام... در ویتنام است

سی سا ل پیکار... با قهر و سلطۀ  پاریس

آنگاه آغازه حمله کندی                                                                                                         

تندیس زیبای مقاومت است ... فرزند سلطه ستیز... ویت کنگ ام

فاتح سربلند قله های ایستادگی ست ویتنامی

نه نه

هرگز نفرتم از تو ازسال 1332آغاز نشد 

                                                                  

خشم من ...

خشمی ست سرخ

                   با مهر ستم های دیده ... در مسیر هزاره ها

از  مذابترین آتش ها ...

            جوشیده از قلب خروشان  زمین

                                                    و فورانش... 

از بهم  پیوستن ... و پیوستن بلندترین آتش فشان های جوشان روی زمین 

 که به سوزاند... وبه سوزاند... و به سوزاند

                                               تمام هستی تو...                                                                                               

که بسوختی وبسوختی... تمام هستی من                                                                                 

                                                      به  زمین

 

                                                    

ارنستو چه گوارا... پزشک انقلابی آرژانتینی، که  برای انقلاب در کوبا ، همراه انقلابیون کوبا رزمید.  و بعد از پیروزی انقلاب در کوبا، راهی انقلاب برای  بولیوی و پرو شد . که بدست نوکران آمریکا کشته شد. او یک انترناسیونالیست است. 

ویکتور خارا: هنرمند مردمی...کارگردان...آهنگساز...شاعر...خواننده...گیتاریست

اهل شیلی ...و عضو حزب کمونیست شیلی. که به دست عوامل پینوشه و نوکران

آمریکا در کودتای شیلی کشته شد.                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              فرح نوتاش

وین ... اکتبر 2008

کتاب شعر 5

www.farah-notash.com/womens-power

www.farah-notash.com

Women’s Power