۱۳۹۹ مهر ۱۷, پنجشنبه

تنوع و تغییر: فرح نوتاش

 

تنوع و تغییر

فرح نوتاش

عشقینن …ارمنی هموطن لر تقدیم الیرم

تقدیم با عشق … به ارامنۀ هموطنم

 

از پیوند دانه و زمین

گیاه می روید

و از پیوند انسان و زمان

تغییر

 

تغییر اما…

نه مطلوب حریصان

و نه مقبول همه خواهان…

استعمارگران… و ملایان نوکرشان

در ایران

 

آنان … با دستانی آهنین  

بر سر انسان

مانع هر رشد و هر تغییر

چسبیده به گذشتۀ دور

و خواهان برده گانی  در اطاعت کور

 

آنان نه تنها…

ضد گردش عقربه ها

بلکه مبتکر کشیدن زمان به عقب

نه قرن ها… بلکه هزاره ها

 

آنان ضد بیداری و هرآنچه که کند

دستان دزدشان را از خزانۀ ملی دور

 

آنان با نقاب سیاه مذهب و دین

با توسل به صیغه سرا و شهوت کور

ورد و دعا… خرافه وزور

شوک های اجتماعی

ایجاد سکوت کشنده 

وبستن روزنه ها … وسد تابش نور

 

هیچکس نمی داند که…

هر صبح وقتی

از کنار تپۀ سر سبز دامنۀ ریل های قطار

ناظر بر گسترۀ واقعیتی می گذرم

چقدر خوشبختم

 

پوشش گیاهی تپۀ

نه فقط از کشت یک دانۀ

از دانه های متنوع و بیشمار روئیده

برگ های پهن بزرگ

لمیده در کنار ساقه هایی بس نازک

برگ هایی قلبی …پنجه ای… بادامی

در نجوا با ساقه های گیاهانی

با پرز هایی طلایی و نرم …مانند خوشۀ  گندم

و گیاهانی با گل های ریز زرد و بنفش

زیر چتر مجموعه گل های سفید

 

همزیستی … آرامش

ایجاد این همه زیبایی

همگی سرشار از نور خورشید

همگی سیراب از قطره های باران

 خاک خوب…

و آزادی رشد

 

هیچکس نمی بیند وجد مرا

از این تنوع و زیبایی پوشش سبز

و این که چقدر بی تابم

در انتقال ستایش اعجاز این تنوع

به انسان ها

در محو سلطۀ حریصان همه خواه

از ایران و جهان        

وآغاز یک تغییر

 

فرح نوتاش

وین 8

 اکتبر 2020

کتاب شعر 9

www.farah-notash.com

۱۳۹۹ مهر ۱۴, دوشنبه

فانوس خيال (بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

فانوس خيال



مجید نفیسی
        اين چرخ فلك كه ما در او حيرانيم
        فانوس خيال از او مثالی دانيم
        خورشيد چراغ دان و عالم فانوس
        ما چون صُوَريم كاندرو گردانيم
                        عمر خيام

خيال من همه از چراغی بود
آويزان بر فراز پيشخوان دكان
كه سايه ی بقال و مادر را
بر ديواری آن سوی خيابان می انداخت
در جمعه شبهای كودكی من.
ما در غار تاريك ماشين
منتظر مادر می نشستيم
كه پدر به اشاره می گفت: "نگاه كن!
بقال پنير را در ترازو می گذارد
اینک آن را توی كاغذ می پيچد
اینک پول را از مادرت می گيرد."
من با شگفتی تماشا مي كردم
و در دل ميگفتم كاش مادر زود برنگردد
و پدر ماشين را روشن نكند
تا من بتوانم دمی بيشتر
به سايه بازی روی ديوار چشم بدوزم.
اكنون پدرم در سايه سار خوابيده
و مادرم كه تنها زندگي می كند
هر جمعه عصر به ديدار او می رود
و من چونان افلاتون از خود می پرسم
آيا اين همه حقيقت بود يا خيال؟
        هژده ژوئن دوهزار‌و‌ده  

Magic Lantern 

By Majid Naficy

        This turning wheel in which we are perplexed
        I compare to a magic lantern:
        The sun: a lamp, the world: a lantern
        And we ourselves as rotating forms.
                Omar Khayyam
My phantom came from a lamp
Hanging over a shop counter.
It projected shadows of a grocer and my mother
On a wall across the street
In the Friday nights of my childhood.
In the dark cave of our car
We sat waiting for Mother.
Father would point and say: “Look!
The grocer is putting cheese on the scale
Now he is wrapping it in paper
Now he is taking money from your mother.”
I watched in amazement
Wishing Mother would not return soon
And Father would not start the car
So that I could gaze longer
At the shadow play on the wall.
Now my father sleeps in shadows
And my mother who lives alone
Goes to visit him every Friday evening
And I ask myself, like Plato:
Was this all real or a phantom?
        July 18, 2010
https://iroon.com/irtn/blog/16077/magic-lantern/

۱۳۹۹ مهر ۷, دوشنبه

بادکنک(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

بادکنک   



مجید نفیسی

نفیسی‌ام من
از پشت نفیس*
که به صفیر فیس‌فیسی
تمام می‌شوم
چون آوای بادکنکی رو‌بمرگ.
با این همه، تا زنده‌ام
امید به اوج گرفتن
و پیوستن به ابرهای بازیگوش را
همچنان در دل دارم.
        نهم اوت دوهزار‌و‌بیست

* برهان‌الدین نفیس، پزشک دربار الغ‌بیگ نوه‌ی تیمور لنگ.

 

Balloon

 
by: Majid Naficy


I am Naficy
From the line of Nafis*
Ending with a hissing fis-fis
Like the sound of a dying balloon.
Yet, as long as I live,
In my heart
I hold the hope of soaring high
And joining the playful clouds.

        August 9, 2020
* Burhan al-Din Nafis  was the court physician of Ulugh Beg, the grandson of Tamerlane. Hence, my last name Nafisi or Naficy. 

۱۳۹۹ مهر ۲, چهارشنبه

قطعه شعری از منوچهر تقوی بیات: خاوران - از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری

خاوران گور نیست
خاوران بذرگاه یاد یاران است
یاد آنان در پهنه ی سرزمین ما
تا ابد چون خورشید
خواهد رویید.

قطعه شعری از منوچهر تقوی بیات: خاوران - از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری

خاوران

خاوران گور خورشید نیست
خورشید از خاوران تا ابد خواهد رویید
خاوران گور نیست
خاوران بذرگاه یاد یاران است
یاد آنان در پهنه ی سرزمین ما
تا ابد چون خورشید
خواهد رویید.
خاوران چشمه جوشان عشق است
عشق تا ابد از آن خواهد جوشید. 
شهریورگان؛ چهارم شهریور ۱۳۹۹ خورشیدی برابر با بیست پنجم اوت ۲۰۲۰ ترسایی
http://gozareshgar.com/10.html

۱۳۹۹ شهریور ۳۱, دوشنبه

آتش در سن‌فرانسیسکو(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

آتش در سن‌فرانسیسکو


مجید نفیسی

 آفتاب بالا می‌آید
روی خلیج سن‌فرانسیسکو
پوشیده با مه‌ای نارنجی.
دیروز, هزاران نفر
از برابر آتش گریختند.
"راس" کوچک می‌گفت:
" به بچه‌ها گفتم:
به سفر می‌رویم.
سگ و گربه را برداشتیم
با آلبومی از عکسها.
آخرین عکس را همسایه فرستاد
از خانه‌ی سوخته‌مان."
می‌دانم,
چیزهای دیگر را
می‌شود خرید.
وقتی از ایران گریختم
تنها دفترچه‌ی شعرم را برداشتم
با عکسی از عزت
در باغچه‌ی خانه‌شان.
"اینک آفتاب میاید و من میگویم
همه چیز خوب است
عزیز کوچک!"*
        بیستم اوت دوهزار‌و‌بیست
***

Fire in San Francisco

By Majid Naficy

The sun is rising
Over the San Francisco Bay
Covered by an orange haze.
Yesterday
Thousands of people
Fled the fire.
Little Ross said:
“I told the kids:
‘Let’s take a trip.’
We took the dog and cat
And an album of photos.
The neighbor sent us the last picture
Of our burnt house.”
I know,
One can buy the other stuff.
When I fled Iran
I took only my notebook of poems
With a photo of Ezzat
In the flowerbed of her house.
“Here comes the sun and I say
It’s alright
Little darling!”*

        August 20, 2020

بیمرگی امیّد (تقدیم به نویدهای زمان): ی. صفایی

بیمرگی امیّد

(تقدیم به نویدهای زمان)

خورشید خیز برداشت و ناله کنان بلند شد. نیمی از جهان چهره خونینش را که طلوع میکرد شاهد بودند ولی هیچکس جز او ندید که سحر نیز شاهد آن است که طناب داری را آماده میکنند! امروز چه کسی را خواهند آورد؟ ...
زمان اشک میریخت، سحر در طلوع خورشید به طناب خیره شد، زندگی مبهوت نگاه میکرد و آسمان نیز نظاره گر... فرزندی دیگر از تبار آزادی را بیرحمانه به پای دار آوردند....
ابرها با غرشی مهیب بهم خوردند و خورشید طلوع خونینش را به اجبار طلایی کرد و با بی حوصلگی قد کشید.
نوید نمیدانست چقدر طول کشید ولی وقتی درب آهنی با سرو صدا باز شد وهئیت مرگ را دید، چشمانش دریایی بود از حکایتهای ناگفته همراه با دردی که در سکوت فریاد میکشید .
هیکل تنومند فرزند ایران زیر آیه های پوچ خدا رقص مرگ را تکرار کرد و سکوت تو بهت و حیرت را در چشمان مادرش ماندگار! خیابانهای ایران انتظار مادر نوید را برآورده نکردند!
با تو هستم!
روی سخنم با تو و امثال توست! چشمتان کور بود یا گوشتان کر یا زبانتان لال! چه بر سرتان آمده که بر سفره نظام همچون کاسه لیسان دوره گرد می نشینید و با جنایتکاران هم کاسه می شوید و شب هم در خانه برای راحتی وجدان نداشته تان برای خلق بدبخت رمان می نویسید و یا فیلم های آنچنانی بیرون میدهید و دست آخر هم مورد تشویق همانهایی قرار میگیرید که مثل خودتان هستند؟!
تاریخ شرمسار زندگیست و تو هرگز نفهمیدی و نخواهی فهمید .
رقص مرگ، تکرار روزمرگی این مردم است .براستی چرا؟؟؟؟؟
کجاست شاعر جانباخته وطنم که فریاد برآورد: « بر کشورم چه رفته است.....»
در واپسین نگاه سحر
پروازش آخرین خاطره شد
هنگام که
خاک
دل خونینش را
پنهان کرد
و خدا
مثل همیشه
پایه های عدالتش
در خمیازه سرد سپیده دمان
فرو ریخت
و اشک تاریخ
از گونه های روز جاری شد.........
خدا را به دار بکشید
گناهکار اصلی اوست.....
ی. صفایی
19 سپتامبر 2020

۱۳۹۹ شهریور ۲۶, چهارشنبه

خرد بزودی دهنت: فرح نوتاش


 

 خرد بزودی دهنت

به سردار محمد یزدی، فرمانده سپاه تهران
ملت بی باک منم
صاحب این خطه و خاک منم
جان به لب… خسته وبیزار منم 
رسیده به نقطۀ پایان… منم

رذل تویی
نوکر بی شرم تویی
چماق  اوباش تویی
چاکر جانیان و دزدان تویی
حد نیست بر وقاحتت
خرد بزودی دهنت

رعد منم
تندر و صاعقه منم
خشم خروشان منم
آتش سوزنده وجوشان منم

خس تویی خاشاک تویی
لنگۀ محمود تویی
رذل و اوباش  تویی
 قاچاق بی مرز…  تویی
حد نیست بر وقاحتت
خرد بزودی دهنت
 اوج فریاد منم
جاریست خون از جای جای بدنم
 خشم بی باک منم
 چهل سال حسرت زندگی …حال به تن دارم کفنم !!

کف تویی کفتار تویی
وحشت از خیزش ملت تویی
پاسدار ملایان دزد و جنایتکار تویی
خائن  به ملک و ملت تویی
حد نیست بر وقاحتت
خرد بزودی دهنت


فرح نوتاش
کتاب شعر فارسی 9
وین 16 سپتامبر 2020
www.farah-notash.com

 سردار محمد یزدی، فرمانده سپاه تهران، روز گذشته اعلام کرد طرح امنیت "محله محور" سپاه محمد رسول الله تهران بزرگ با استفاده از بسیج، در محلات مختلف شهر تهران اجرا می شود. برای اجرای این طرح پایگاه‌هایی تاسیس شده است. سردار یزدی انگیزه اجرای این طرح را مقابله با اراذل و اوباش و تامین امنیت در سطح شهر اعلام کرد.

۱۳۹۹ شهریور ۲۲, شنبه

نوید افکاری: فرح نوتاش

نوید افکاری

فرح نوتاش
ای دریای بیکران زخمی و خونین
ای مردم بلادیدۀ ایران 
در انتظار چه ای
زچه رو ست صبر و سکوت
تویی صاحب این ملک… و تویی رهبر
و تویی دارندۀ قدرت لایزال و… مطلق
بپاخیز …
و با تمام سینه غرش کن
موج بردار …
با صلابتی تند و بی پروا
و با قدرتی بی نظیر بزن
بر پایه های…
تاج و تخت رژیم بی آبروی ملایان
 و ویران کن از بن وریشه
هر رذالت و فتنه …
که موجه …به زیر نقاب مذهب و کیشه
بشوی وببر …
این لجنزار سراسر گنداب و عفن
که لانه کرده چهل سال
در شهرها و تمامی روستاهای وطن

موج خون نوید افکاری
نوید می دهد از…
رعد و غرش و طوفان
نوید قیام خونین دلان
مادران…زنان…مردان
بازندگان چهل سال زندگی در کل خطۀ ایران
نوید قیام
نوید …بر خاستن
و از پای ننشستن
تا  طلوع آفتاب پیروزی  
خون هزاران هزار مرد و زن ... و کودک معصوم
 میزند موج از دماوند تا تمام چشمه های وطن
از امروز…
دیگر ما تابع شرایط منطقه و جهان نمی شویم  
از امروز جهان
تابع خون خواهی مردم زخم دیده ایران است
ملا … گور خودرا با دستان کثیف خود کنده
و نفرت از خود را …
به دل مردم جهانی افکنده
موج خون …می زند تند بر پایه های تخت ملایان
پیروز است این بار قیام مردم ایران

 فرح نوتاش
وین 12 سپتامبر 2020
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com  

۱۳۹۹ شهریور ۲۰, پنجشنبه

در ستایش درستی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

در ستایش درستی



 مجید نفیسی
راستها چپ می‌شوند
و چپها راست
اما درستی به‌جا می‌ماند:
درستی انسانی که نمی‌گذارد
خردش کنند
چونان عزت که در زندان اوین
به استقبال مرگ خود رفت
هر چند زندگی را دوست می‌داشت.
در ستایش درستی
باید شعری نوشت
که از زیبایی, حقیقت و خوبی
به‌یکسان سخن بگوید.
        هفتم ژوئیه دوهزار‌و‌بیست

بمان برایمان نسرین!: ی. صفایی

 

اقتدارمداران می‌کوشند به ‌زور، وادار به‌‌ سکوتت کنند زیرا هر کلمه‌ئی از تو برایشان ارزش بیان یک اصل را پیدا کرده است!
پس بمان برایمان نسرین! بمان تا به ستوه بیآیند از رزمی که بذرش را خانه بخانه کاشته ای.
بمان تا شاهد پیروزیت باشیم، وقتی از کودکان کار دفاع می کنی. بمان تا شاهد فریادت باشیم وقتی که زنان وطنت را... نه... جهانی را به صلح و آزادی می خوانی...
اگر تو نباشی، در سرزمینی که حتی غم هم به سوگ می نشیند آواز گنجشک ها  دیگر به گوش نخواهد رسید!
پس تو بگو، باران چگونه باید سنفونی بهار را در رویای  گنجشک ها  بنوازد؟ و بهار، چگونه سلام خاک را پاسخ دهد؟ آن هم در سرزمینی که دست خاک اش از بهار پرگل تر است!!!

بمان برایمان نسرین!

دلت گرفته است، نه از قفسی که در آن اسیری بلکه از رویاهایت! رویاهایی که ترا با فرزندانت همراه کرده و به سفرهای کودکانه شان میبرند.

خواب میبینی که آنها را در آغوش گرفته و برایشان قصه میخوانی و نفس گرمشان احساس آرامش به تن ات میدهد.

به تن خسته و دلِ گرفته ای که چشمان روشن شان به آن نور امید میتاباند.

در کنار آنها بودن و در کنار هم بودن حق شماست ولی میزان وزنۀ عدالت به دست کسانی افتاده است که با وجدانی پاک! و قدرتی بی‌پایان حق را به‌ جانب خود می‌دانند.

باکی نیست! باکی نیست چون این حدود آزادی تو است که قدرت مقاومتت را در برابر شکنجه و مرگ تعیین میکند و آزادی تو بدون مرز است!

اقتدارمداران می‌کوشند به ‌زور، وادار به‌‌ سکوتت کنند زیرا هر کلمه‌ئی از تو برایشان ارزش بیان یک اصل را پیدا کرده است!

پس بمان برایمان نسرین! بمان تا به ستوه بیآیند از رزمی که بذرش را خانه بخانه کاشته ای.

بمان تا شاهد پیروزیت باشیم، وقتی از کودکان کار دفاع می کنی. بمان تا شاهد فریادت باشیم وقتی که زنان وطنت را... نه... جهانی را به صلح و آزادی می خوانی...

اگر تو نباشی، در سرزمینی که حتی غم هم به سوگ می نشیند آواز گنجشک ها  دیگر به گوش نخواهد رسید!

پس تو بگو، باران چگونه باید سنفونی بهار را در رویای  گنجشک ها  بنوازد؟ و بهار، چگونه سلام خاک را پاسخ دهد؟ آن هم در سرزمینی که دست خاک اش از بهار پرگل تر است!!!

بمان برایمان نسرین تا فلسفۀ بودن را از نو و از تو بیاموزیم.

ی. صفایی

۱۳۹۹ شهریور ۱۸, سه‌شنبه

«لاله های بی خزان» برای عاشقان زندگی، کشته شدگان دهه شصت - شعر و هدیه ای از زهره مهرجو(بفارسی و انگلیسی) - از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری

«لاله های بی خزان» برای عاشقان زندگی، کشته شدگان دهه شصت - شعر و هدیه ای از زهره مهرجو - از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری



«لاله های بی خزان»

برای عاشقان زندگی، کشته شدگان دهه شصت
جانفشانان عشق
به زندگی،
برای آرزوی برابری و آزادی
تقسیم عادلانه ثروت...
و فرصت های مساوی.

که شما را به جز این، جرمی نبود
و نه بهانه ای
تا دست های پلید شب
پیکر عزیزتان را
به آغوش سرد خاک سپارد.

باد اما
شما را به یاد دارد...
حتی در تیره ترین لحظه ها!
و درسراسر شب
نام تان را در دل کوهها
بر فراز جلگه ها و دریاها...
و در عمق جنگل ها
نجوا می کند.

تا سرانجام طوفانی سهمگین
خشم فرو خورده سالیان را
فریادی شود،
همچون سلاحی از آستین جنگجویی دلیر
آماده برای اجرای عدالت...
و بنای آزادی.


The Perennial Tulips 

For those who loved life, the martyrs – Summer of 1988.

Martyrs of love for life,
for desiring justice and freedom
equal share of wealth…
and opportunities, for all.

Otherwise, you committed no crime,
nor the night’s hideous hands
had any reason
to bequeath your lovely flesh
to the earth’s cold embrace.

But, the wind remembers you
even in the darkest hours…!
And, all through the night
across the mountains
above the plains and the seas…
and in the depth of the forests,
it whispers your name.

Till someday
a mighty storm
utters the years-long pent-up rage,
like a weaponin a warrior’s possession,
ready to bring justice…
and beget freedom.
 By: Zohreh MehrJo
http://gozareshgar.com/10.html

۱۳۹۹ شهریور ۱۴, جمعه

حمیدرضا رحیمی: مَحبَس - از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری

حمیدرضا رحیمی: مَحبَس - از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری


و ناله از حنجره هایِ زخمیِ روبرو
کوران می کند  
و قهقهه ی دژخیم  
در خفقانِ بند می ترکد


حمیدرضا رحیمی

مَحبَس 

میله ها، انگار 
از پوستش روئیده اند 
و دیوار انگار 
جزئی ازتن رنجورش شده است 
*** 
آفتاب 
روزها راگـُم کرده است 
و ماه که همیشه از قلبش 
به کوچه می تابید 
دیری ست که در فضایِ تنگِ سینه
حبس شده است.
*** 
درد، 
چکـّه می کند از سقف 
و ابری باردار
به چشم ها می نشیند
و ناله از حنجره هایِ زخمیِ روبرو 
کوران می کند
و قهقهه ی دژخیم 
در خفقانِ بند می ترکد.
***   
خاطره ها را هر شب می شمارد 
و شقایق هائی 
که در حافظه ی نمناکِ دیوار روئیده اند 
و زنانی که 
میادینِ بزرگِ مرگ را
مثلِ یک جرعه آب
سر کشیده اند 
و مردانی که ایستادن را 
به دیوار و درخت و صخره آموخته اند 
***  
غروب می شود
و خورشید
چونان ذغالی افروخته
در خاکستر ابر می غلتد
و ماه مثلِ هر شب 
از دیوارِ سینه ها 
سَرَک می کشد...
http://gozareshgar.com/10.html

۱۳۹۹ شهریور ۴, سه‌شنبه

از خاک جوانه میزند گلهای آتشین - سروده ای در رثای سروقامتان دهۀ شصت: آناهیتا اردوان

 سرودۀ « از خاک جوانه میزند گلهای آتشین» سالها پس از رهایی از زندان و رخدادهای آن دوران، در رثای جانباختگان دهۀ شصت و هفت، جاودانه هایی که از سوی رزمندگان تیزپای در ایران، هزاران بار ستایش میشوند، جاودانه هایی که در ویرانی پیکرشان، آبادانی جهانی نشسته است، سروده ام.  اگر شعر را امروز می سراییدم، می گفتم: [ از خاک جوانه  زده است گلهای آتشین] که بی تردید آینده ازآن اهدافِ جانباختگان ما و رهروانِ راه آنهاست.


از خاک جوانه میزند گلهای آتشین

سروده ای در رثای سروقامتان دهۀ شصت


آناهیتا اردوان

سالی که آسمان در سوگ افول ستارگانش،
دیگر خورشید را پذیرا نبود
علفهای هرز، به دور رگهای گیاه سبز پیچیدند
سالی که باغبان وطن نظاره گرِ مرگِ شقایق،
افتادن سپیدارها شد
ظلمت افسارگسیخته می تازید
و زمین را با خون عاشقان آبیاری میکرد
بس عبث می پنداشت و نمی دانست،
از خاک دوباره جوانه می زند، گلهای آتشین
سالی که دربِ آهنین زندان
از صدای فریاد، به لرزه درآمد
مادران، رختِ سیاه بر تن کردند
پدران، تا مرگ چشم به راه ماندند
کوچۀ عشق به خلق،
در غربت قدمهای پاک، تنها ماند
سالی که خشم زیر گوش شب تخم گذاشت
و رهایی، کودکش را در آغوشش پنهان کرد
ظلمت افسارگیسخته می تازید
و در مسیرِ سحرگاه دام می گسترانید
بس عبث می پنداشت و نمی دانست
از خاک دوباره جوانه می زند، گلهای آتشین
سال، سالِ عروسیِ کرکسها
سالِ هجوم طوفان به ساقه های بلندِ گندم

https://agahi.news/post/591

۱۳۹۹ شهریور ۲, یکشنبه

خاوران - شعر زیبایی از الف – ع: از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری!

 

خاوران - شعر زیبایی از الف – ع: از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری!

خاوران است و دو صد چون خاوران

بوسه گاه و قبله گاه مادران

 

خاوران

شعری از الف – ع

 

خاوران است و دو صد چون خاوران

بوسه گاه و قبله گاه مادران

 

خاک گلگون با حکایاتی سترگ

از وفا بر عهد و پیمانی بزرگ

 

خاک طغیانگر، زمین آهوان

خاک پوشاننده ی نسلی جوان

 

نسل در خون خفته؛ نسلی سر فراز

پاکبازانی همه اندیشه ساز

 

انعکاس سالها رنج و شکنج:

دفن نور و دفن عشق و دفن گنج

 

در حصار سالیان پر غبار

نیست این جلاد را راه فرار

 

تا که داغ سینه ها افروخته ست

دیو شب در قهر آتش سوخته ست!

 

پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۹

http://gozareshgar.com/10.html

۱۳۹۹ تیر ۵, پنجشنبه

«گلبوته رُز»(بفارسی و انگلیسی): شعری از زهره مهرجو

«گلبوته رُز»

شعری از: زهره مهرجو

 

 گلبوته رُز

گلبوتۀ رُز سرخ
به هنگام غروب...
گلبرگ های نازکش را
جمع می کند...
و به تدریج به خواب می رود.

او که به واژۀ زیبایی مفهوم می بخشد،
چشم های روشن خود را می بندد
تا در لحظه ای دیگر
ضربان ریتم دار باران
رخوت از وجودش برگیرد...

و در سپیده دم
هنگامی که خورشید
از پس ابرهای سرگردان باز می گردد...
و نسیم
عطر شکوفه ها را
در فضا می پیچاند،
زندگی با نیروی بیشتری
در چندین نقش، چندین رنگ
از برگ ها تا ریشه هایش
جریان یابد.


The Rosebush


The Red Rosebush
at sunset
brings her delicate petals
tightly together…
and gradually falls asleep.

She who gives meaning to beauty,
shuts her clear eyes…
till in another moment
the rhythmic beating of the rain
takes away her idleness.

And at dawn
when the sun appears
from behind the wandering clouds…
and the breeze
scatters the florescence aroma in the air,
life in many patterns and colours
flows more vigorously
from her leaves to roots.

۱۳۹۹ خرداد ۳۰, جمعه

«ماه» و گم شده در خلاء (بفارسی و انگلیسی): دو شعر از زهره مهرجو

«ماه»

دو شعر از: زهره مهرجو

ماه


ماه، زیور آسمان
به سوی ما بیا...
با ما قسمت کن
 نور و زیبایی ات را!

چراغ شب
از اوج آسمان نزول کن!
بگذار تا ذره ای از آرامش و دانایی ات
سکون بی انتهایت...
از آن ما شود
در این قطار سریع زمان.


Moon


Moon, jewel of the sky
Come to us…
Share with us your light and beauty!

Light of the night
Climb down from the sky pinnacle,
Let us own a fraction of your calm and wisdom
Your everlasting stillness…
in this fast train of time.



گم شده در خلاء


می رسند از راه
در لباس های فاخر
ماشین های لوکس با شوفرهاشان...

اعتماد در حرکات شان موج می زند
در نگاهشان، لبخندها شان.

مغرور و شادمانه
از راه می رسند...
در باز می شود، به هر گوشه ای که بپیچند
پیروزی لبخند می زند، بر سر راهشان
بر  نقشه هاشان.

چه ساده با پول و ثروت خود
صاحب رفیق  و اعتبار  می شوند...
و زمان..؟  هر قدر که بخواهند
تا به وفور  لذت زندگی برند!

*  *  *
و در چشم بر هم زدنی
می روند
گم شده در خلأ،
فراموش شده...
از خاطرۀ خوب تاریخ!


Lost In the Void


Here they come…
in their fine garments,
luxury cars and chauffeurs.

Confidence flows in their every gesture,
in their eyes, in their smiles…

Here they come…
joyous and proud,
Doors open at every corner they turn,
victory smiles at their plans
at each direction they may take.

Friends and status
how easy they can have
They have money, riches to buy…
And, time…? For as long as they wish
to live, plenty to enjoy!

*  *  *
And, there they go
in a flash…
Vanished, all but in the void
Forgotten…
from the good memory of history.



۱۳۹۹ خرداد ۲۸, چهارشنبه

شاهدی برای عزت(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

شاهدی برای عزت



 مجید نفیسی

فاتحان تاریخ را می‌نویسند
اما شاهدان از راه می‌رسند
با چشمهای نافذشان
که همه چیز را دیده‌اند.
می‌خواهم بدانم چه گذشت
در هفده دیماه شصت
ساعت یک‌و‌نیم بعد‌از‌ظهر
در زندان اوین
بند دویست‌و‌چهل‌و‌شش
اتاق شماره‌ی شش
وقتی راحله‌ی پاسدار
از بلندگو گفت:
"عزت طبائیان با کلیه‌ی وسائل!
عزت طبائیان با کلیه‌ی وسائل!"
کیسه‌ی تهی‌اش را برداشت
و کنار در اتاق ایستاد.
همان پیراهن چارخانه را به تن داشت
که در سحرگاه بیست‌و‌نه شهریور,
وقتی مرا در بستر تنها گذاشت
تا سر قراری رود
و دیگر باز‌نگشت.
سی زن گریان
گردش حلقه زدند
و همراه با پروین خواندند:
"امشب شوری در سر دارم..."
آنگاه او گفت:
"آوازتان را خواندید
و اشکتان را ریختید
میشود حالا بخاطر من
شعر"شرشر" رابخوانید؟"
اشکها با لبخندها درآمیخت
و همه با هم دست‌زنان
ترانه‌ی "بچه‌ی بد" را دم گرفتند
که با این بند آغاز میشد:
"یک روز بچه‌ای دیدم
سر دو پایم خشکیدم
کاسه‌ی سوپ را سر میکشید:
فرت, فرت"
و با این بند پایان می‌یافت:
"یک شب از خواب پریدم
شتر دیدم, نترسیدم
ولی تو جام باران آمد:
شر, شر."
پس همبندان تا در بند
"بچه‌ی بد" را بدرقه کردند
و او به سوی قتلگاهش رفت.
در ساعت هفت شب
صدای رگبار گلوله
از سوی تپه‌ها برخاست
چونان فروریختن بار آهنی.
آنگاه همبندان در خالی اتاق
صدای تک‌تیرها را شمردند
که از پنجاه درگذشت
و های‌های گریستند.
عزت خوب من!
برخیز! برخیز!
از گورستان کافران برخیز!
شاهدی از راه رسیده
میترای چشم‌آبی
که آخرین نگاهها و واژه‌ها
بوسه‌ها و قدمهایت را
چونان کوزه‌ی شهدی
بر دوش دارد.
برخیز! برخیز!
شاهدان تاریخ را می‌نویسند.
فاتحان, نه!
شاهدان تاریخ را می‌نویسند.
یازدهم ژوئن دوهزار‌و‌بیست
 

A Witness for Ezzat

By Majid Naficy
The victors write history
But the witnesses arrive
With their piercing eyes
Which have seen everything.
I want to know what happened
On January 7, 1982
Half past one in the afternoon
In Evin Prison
Ward 246
Room #6
When Raheleh, the Islamic guard
Paged:
“Ezzat Tabaian with all of her belongings!
Ezzat Tabaian with all of her belongings!”
Ezzat took her empty bag
And stood at the door of the room.
She wore the same checkered shirt
Which she had at the dawn of September 19, 1981
When she left me alone in bed
To go for a meeting
And then never returned.
Thirty weeping women circled around her
And sang with Parvin:
“Tonight I have a passion...”
Then Ezzat said:
“You sang your song
And shed your tears.
Could you now for my sake
Sing the “Whiz Whiz” Rhyme?”
Tears mingled with smiles.
They all clapped
And sang the “Bad Kid” Rhyme
Which starts with this stanza:
“One day I saw a kid
And was stunned on the spot.
She gulped down a bowl of soup:
Gulp, gulp”
And ended with this stanza:
“One night I woke suddenly
I saw a camel but was not scared
Yet it rained in my bed:
Whiz, whiz.”
Then the cellmates walked with the “bad kid”
To the door of the ward
And she went toward the field of her execution.
At seven o’clock in the evening
A barrage of bullets was heard
From the hills behind the Prison
Like the dropping of a load of iron.
Then the cellmates in the emptyness of their room
Counted the number of single shots
Which exceeded fifty.
They sobbed loudly.
My good Ezzat!
Get up! Get up!
Get up from the Cemetery of the Infidels!
A witness has arrived
Mitra, the Blue-Eyed,
Who carries your last gazes and words,
Kisses and steps
Like a jug of honey
On her shoulder.
Get up! Get up!
The witnesses write history.
The victors, no!
The witnesses write history.
        June 11, 2020
https://iroon.com/irtn/blog/15440/a-witness-for-ezzat/

۱۳۹۹ خرداد ۱۲, دوشنبه

نه گلوله …نه خون (بفارسی و انگلیسی): فرح نوتاش

نه گلوله …نه خون

نمی توانم… نفس بکشم
نمی توانم …نفس بکشم
جرج فلوید… با درد و زحمت گفت

نیستی تنها …تو
در آمریکا …
هیچ کس نمی تواند که نفس بکشد
پلیس جلاد …
قبل از مرگ فلوید
با اطمینان کامل گفت

نه همیشه نیازی … به گلوله و آتش
نه همیشه نیازی…
به جویبار خون
روش های … کشتن انسان
چه بسیار…
25 ماه مه…مینیا پولیس
عابری ایستاد لحظاتی
برای ضبط یک سند مهم تاریخی
از سیاست داخلی رژیم آمریکا
و جنایت پلیس آمریکا

باور نمی شود…
تصورش بس سخت
مهد کاذب حقوق بشر
دروغ بزرگ دموکراسی
و روز روشن…در خیابان
اعدام علنی…

جلاد با تمام سنگینی
زانو زده بر گلوی قربانی
و در حال که راحت
در جیب دارد دست
گه گاه با نوک انگشت
لمس می کند شاهرگ و نبض
تا مطمئن گردد … از روند عادی مرگ

دقایقی کشدار …
چون قرنی
جلاد بس بی اعتنا…
به فریاد مضطرب مردم
داری می کشی… بردار
زانو… از گلو گاه قربانی
ولی پلیس آمریکا
مصمم در اجرای اوامر
به پایان می برد 
اعدام عادی خیابانی

سپس می آورند… خبرگزاری ها
جان سپرد امروز … تروریستی
به هنگام دستگیری… و در گیری های خیابانی

هر سال… بیش از هزار اعدام خیابانی
بی دادگاه است و دادرسی
و سیاهان آمریکا …
بیشترین قربانی

شروع شده است قیام مردم دلیر
در تمام ایالت های آمریکا
انقلابی بعدی
علیه برده داری
و سیاست های کریه آمریکا


فرح نوتاش
وین. 01.06.2020
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com

***

No bullets…no blood


I cannot breathe …
I cannot breathe…
George Floyd cried

you are not alone …
in the USA
no one can breathe
said killer police…
before Floyd died

no bullets needed
and not always…
running blood
many ways of killing
May 25th …Minneapolis
a historical document was made
of the US Police

hard to imagine…
a huge lie …as democracy
in street…and daylight
openly executing…
with whole weight
kneeling on victims’ throat
relaxed …hands in pocket
and ensuring…now and then
that killing process…
is going on well
in the stretched minutes…
each as a century
careless …to cry of people
so stressed and worried
witnessing Floyd’s execution
and… Floyd’s death

comes next a report
a criminal died
in a messy arrest!

over one thousand
courtless … street executions
are implemented yearly …in the USA
majority … Afro-Americans
reported as …death in
troubled missions

but the pure fact…
guilty or not guilty
is not the question
kill …without any hesitation
the US regime’s command
to the US Police
for the street executions

police…is hunting people down
in the US streets …
as cheap prison workers
for the imperialists

uprising of people
has begun …in the USA…
next revolution…
against new slavery
is …in the USA

Farah Notash
Vienna 30.05.2020
Poem book 8
www.farah-notash.com





۱۳۹۹ خرداد ۳, شنبه

ميهن خشم- پيش‌کش رزم و راه مبارزان فلسطين: سياوش کسرايی

ميهن خشم

پيش‌کش رزم و راه مبارزان فلسطين


سياوش کسرايی
مرحبا دست مريزاد شما
جنگجو کولی‌ها
خلقی آواره و اين پهنه وطن
حسرتش دارم من.‏
دل من
دل ما
دل محرومان و رنجبران دنياست
ميهن خشم شما.‏
در سراسر همه هنگامۀ هول
باز ای روئين‌تن
چشم دارم به تو من.‏
ديدمت شاخۀ زيتون در دست
با تفنگی بر دوش
پای گهواره و در مزرعه و مدرسه، بار ديگر
ديدمت در سنگر.‏
يا در آن روز که در حلقۀ مرگ
کربلا کردی غوغا کردی
زير چشم همگان
کينه‌ورزان را رسوا کردی.‏
وندر آن شامگه شوم- که ديگر مرساد! - :‏
دست‌هايی که برآمد به وداع
بوسه‌هايی که رها شد در باد
اشک‌هايی که فرو ريخت به خاک
واژه‌های دلخواه
واژه‌های پرپر
‏ گفته ناگفته، به لب نامده، آه ...‏
آخرين نيست ولی اين ديدار
پردۀ آخر اين نقش کز آنِ من و توست
هم بود در پيکار

‎•  ‎ 

هر کجايش بفشانند و به هر جا ببرند
دانۀ خشم و خروش
در شيار همه خاکی روياست‏
و هر آن شعله که با هيمۀ جان درگيرد
در سراپردۀ بيدادگران هم گيراست.‏
عصر آسايش انسانم در منظره‌ها چشم‌نواز
عصر سامان بشر
آن‌گه اين خلق پريشان گشته
آن‌گه اين خصم جدايی‌انداز
هم‌زبان تو اگر نيستم اما بنگر
هم‌نبرد تو و هم‌درد توام
دشمن دشمن نامرد توام.‏
نيست ما سوختگان را ای يار
هيچ ره جز پيکار.‏
گر در اين جبهه کنی ياوری‌ام
می‌شناسی و به جای آوريم.‏
ميهن مجروحم
‏- تيربان شدۀ جنگ ستم -‏
روی دوش و دامن
دارد از خون پرچم.‏
ولی اين دريا برخاسته است
رخت توفان به تن آراسته است
دشمنان هر چه درشت
مشت، بيهوده بر اين موج گران می‌کوبند
گردبادی را با جاروبی می‌روبند.‏
تو به هر مرغک عاشق که پريد از سر بام
يا به هر جان جسور
که به صد وسوسه از کوچۀ معشوقه گذشت
ببر از من پيغام:‏
که فرود آی و ببين ديدۀ من لانۀ توست
دل من خانۀ توست
و نه تنها دل و دست من در کار شماست
هر کجا هست يکی جان بلند‏
با شما دارد در رزم رهايی پيوند.‏
فاتحانيد سرافراز، برآريد سرود
بر شما باد درود.‏

‏۶ مهر ۱۳۶۱‏
سياوش کسرايی
http://www.edalat.org/sys/content/view/13650/38/

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۶, جمعه

دو برادر(بفارسی و انگلیسی): مجيد نفيسي

دو برادر



 مجيد نفيسي
به یاد سعید*
یک صبح پیش از رفتن به کودکستان
از خانه بیرون زدم
برای تماشای مرغابی‌ها.
تو دم در ایستاده بودی
و همراهم آمدی
با پستانکی به دهان
و بغضی در گلو.
رفتیم سر لت
جایی که مادی فدن
دو پاره می‌شود.
دایه‌هامان زهرا و سکینه
گاهی آنجا رخت می‌شستند
و ما را هم با خود می‌بردند.
پشت به خرسنگی می‌نشستیم
رو به آبی که از زمین می‌جوشید
و بچه‌های دیگر را تماشا می‌کردیم.
ریگی را روی آب می‌سراندند
و می‌گفتند: "سُری, سُری, چند سُری؟"
مرغابی‌ها در شیپورهاشان می‌دمیدند
به آنها می‌گفتیم: "نجسی! نجسی!"
سرشان را زیر آب می‌کردند
تا خود را بشویند.
آنها را دنبال کردیم
تا جایی که مادی
پشت دیواری پنهان می‌شد
و دری ما را به کوچه‌ای می‌برد.
چون خواستیم برگردیم
چفت در, باز نمی‌شد
ناگزیر رفتیم تا به بیدآباد رسیدیم.
آنجا غولهای آهنی
خانه‌ها را خراب می‌کردند
برای خیابان‌کشی
و از فرط گرد‌و‌خاک
چشم, چشم را نمی‌دید.
ناگاه حسن تبری
از راه رسید
دوان, دوان
با لنگی به کمر
و دو تبر بر دوش
تاق‌تاق‌کنان.
ایستاد و پرسید: "خوشگل‌ها!
اینجا چه می‌کنید؟"
هراسان
دست یکدیگر را گرفتیم
از کنار خانه‌های ویران گذشتیم
و پس از سرگردانیهای بسیار
در میدان کهنه و جوباره
به چارراه شکرشکن رسیدیم
که جایی آشنا بود.
آنک خانه‌ی عمو!
آنک کوبه‌ی در!
شگفتا! مادرمان در را باز کرد.
با گیسوی بلند
و دستهای گشوده
چه زیبا می‌نمود.
به همه‌ی کلانتری‌ها
سر زده بود
و ما با پای خود
به پیشگاهش آمده بودیم.
از حرفهای تندش
بغض تو ترکید
و پستانکت فرو‌افتاد
اما نگاهش پشت عینک
هر دوی ما را می‌ستود.
بیست‌و‌یکم آوریل دوهزار‌و‌بیست
* برادر کوچکترم سعید نفیسی (دهم اردیبهشت هزار‌و‌سیصد‌و‌سی‌و‌سه تا هژدهم شهریور هزار‌و‌سیصد‌و‌شصت‌و‌یک) و همسرش فهیمه اخوت بدست رژیم خمینی در تهران به قتل رسیدند, اما شیوه‌ی قتل و محل دفنشان روشن نیست.

Two Brothers

By Majid Naficy
In Memory of Sa’id*
One morning before going to kindergarten
I walked out of the house
To watch ducks.
You were standing at the doorway
And accompanied me
With a pacifier in your mouth
And a lump in your throat.
We went to the fork
Where Fadan Waterway
Splits in two.
Sometimes our nannies Zahra and Sakineh
Washed clothes there
And took us with them.
We would lean against a boulder
In front of bubbling water from the ground
And watch other kids.
They did stone skipping on the surface of the water
And said: “Skip, skip, how many skips?”
The ducks were blowing their horns.
We told them: “You’re unclean! You’re unclean!”
They dipped their heads into the water
To cleanse themselves.
We followed them
Until the waterway
Hid behind a wall
And a gate led us to an alley.
We wanted to return
But the latch wouldn’t yield.
So we kept walking until we reached Willow Town.
There, metal ghouls
Were demolishing houses
To widen the street
And because of dust
My eyes could not see yours.
Suddenly Hassan the axman
Arrived running
Wearing a loincloth
With two clanging axes
On his back.
He stood and asked: “Pretties!
What are you doing here?”
Fearful
We held each other’s hands,
Passed by demolished houses
And after much wandering
In Old Circle and the Jewish ghetto
We reached Sugar Cracker Crossroad
Which was a familiar place.
There, the house of Uncle!
There, the knocker of his door!
Surprise! Our mother opened the door.
With long hair
And open arms
How beautiful she looked.
She had stopped by
Every police station
But we came to her presence
With our own feet.
From her harsh words
The lump in your throat burst
And your pacifier fell.
But her gaze behind eyeglasses
Praised both of us.
April 21, 2020
* My younger brother Sa’id Naficy (April 30, 1954 to September 9, 1982) and his wife Fahimeh Okhovat were killed by the Khomeini regime in Tehran. The method of murder and the place of their burial are not known.
https://iroon.com/irtn/blog/15305/two-brothers/

فریاد کن، ای کارگر!: حسن  جداری


فریاد کن ای کارگر!

 حسن  جداری
 
در چنگ بيدادوستم، فرياد کن، ای کارگر
 
عصيان عليه اينهمه، بيداد کن، ای کارگر

سرمايه دار خيره سر، خونت مکد زالو صفت

تا بگسلی بند ستم، فرياد کن، ای کارگر

شيخ پليد کينه جو، از خون تو سازد وضو

خود را رها، از چنگ اين شياد کن، ای کارگر

کس نيست در فکر تو در اين شهر پر مکر و فريب

خود را بدست خويشتن، آزاد کن، ای کارگر

تا حق خود گيری از اين خصمان استثمارگر

عزمت قوی، چون آهن و پولاد کن، ای کارگر

اين رسمهای کهنه تبعيض و استثمار را

زير و زبر، ازريشه و بنياد کن، ای کارگر

بر جای اين دنيای پر اندوه زور و بردگی

دنيائی از صلح و صفا، ايجاد کن، ای کارگر

آنگاه، با دستان خود، با قدرت شورائيت

اين خانه ويرانه را، آباد کن، ای کارگر
 
 

۱۳۹۹ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

همه قدرت، از آن کارگر باد!: حسن جداری

همه قدرت، از آن کارگر باد!

حسن جداری

جهان، در زیر حکم کارگر باد

زمانه، بر مراد رنجبر باد

چرا، از خوان گیتی، کارگر را

نصیب و بهره، خوناب جگر باد؟

چرا، دنیا به کام شیخ شیاد

و یا، سرمایه دارخیره سر باد؟

 اساس قدرت سرمایه داری

بدست کارگر، زیروزبر باد

شود بگسسته تا زنجیر بیداد

تلاش کارگرها، پر ثمر باد

نظام پر شکوه سوسیالیستی

به سرتاپای عالم، مستقر باد

بجنگ دشمنان کار و زحمت

از آن کارگر، فتح و ظفر باد

جهان را، کارگر چون کرده آباد

همه قدرت، از آن کارگر باد
 
 

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۹, جمعه

در سوگ ابراهیم(بفارسی و ترکی): فرح نوتاش

در سوگ ابراهیم

فرح نوتاش

ترکیه….
یقین تمام قد بپا خواهی خاست
و زمین… از برخاستن یکبارۀ تو
در جا خواهد لرزید
و تو… با تمام جان
بلند ترین نعره های تاریخ ترکیه را
از جگر … بر خواهی کشید  
و با خشم و نفرتی بس جوشان
نظام ارتجاعی ترکیه را
زیرو رو خواهی کرد

ترکیه… یقین تو
اعضای حزب بی عدالت وبی توسعه را
عادلانه….
در مدار توسعه آنقدر خواهی چرخاند
تا به بیرونی ترین نقطه در مدار زمین
پرتاب شوند

و یقین …
از شکستن دروازه های
زندان های ترکیه
باز نخواهی ماند

ولی من…
دریا ها را گریه خواهم کرد
و هرگز… به جمعیتی که در انتظار باد
برای تنظیم جهت خود
صف کشیده اند…  
نخواهم پیوست

خشم عظیم ابراهیم
در قطره قطره مردن را
در جان …
با  لحظه های زندگی
پیوند باید زد
و برای زیرو رویی و تغییر
و رسوا کردن طلا خوران جهان
به فریاد های پر خروش
بدل باید کرد

مرگ حتمی
و لی چگونه زیستن و چگونه مردن
سئوالی باقی

فرح نوتاش
وین 7 ماه مه 2020
کتاب شعر 9
www.farah-notash.com

ابراهیم گوکچک، یکی از اعضای گروه موسیقی انقلابی یوروم ترکیه بود که در اعتصاب غذا، در اعتراض به ممنوعیت کنسرت و زندانی شدن تحت حاکمیت اردوغان، بعد از 323 روز، در 7 ماه مه 2020 در بیمارستانی در ترکیه جان باخت.

Son konser...

AŞAĞIDAKİ ŞİİR ÖLÜM ORUCU DİRENİŞİNDE ÖLÜMSÜZLEŞEN HELİN, İBRAHİM VE MUSTAFA İÇİN;
Avusturya'da İranlı bir enternasyonalist tarafından yazılmıştır... 

İbrahim Gökçek
Helin Bölek
Mustafa Koçak'ın
adalet ve özgürlük uğruna
açlık grevinin sonucu
uğurlanmalarına ilişkin..

Son konser...
devrimin ak melodisi
kesintisiz bir kararlılığın damlacık ritim

son konser...
egemenlerekarşı
kapitalistegemenlerinyoksayılanhaklarakarşı
gürprotesto


son konser...
insanlıkonurunun... ortadankaldırılması
halklarınkesintisizacısınınteşhiri

son konser...
en yükseksesleöfkeninhaykırışı
damladamlaölüm... 323 günaçlık

son konser...
şüphesizinsanibirtalep
komutanözgürlükveadalet

son konser...
haklariçin en güçlümelodi
kesintisizbir sahne oyunu... yüreklerintelliçalgılarında

son konser...
halklarınisyanındançıkandinamit
Erdoğan'ınaltıntahtındabirpatlama

son konser...
HAYIR.... egemenkapitalizme
İnsanisosyalizmiçinmücadele
 
Farah Notash
Viyana, 17.05.2020
Şiir kitabı 8
www.farah-notash.com

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۶, سه‌شنبه

ترانه دست‌های خلق با صدای هلین بولک/ترجمه بهرام رحمانی




ترانه دست‌های خلق
با صدای هلین بولک
دست‌های خلق!
قدرتمند است و گرم،
تن‌های مجروح درآغوش گرم دست‌های او جای خواهد گرفت،
در برگ‌های سپید و نانوشته تاریخ حک کنید،
پیکار ما، درمان درد ماست
یکی برای همه، همه برای یکی!
دست‌های خلق گرچه به زنجیر است و به بند
اما گل‌های سرخ تنها نخواهند بود
دست‌های خلق زندان را ویران خواهد ساخت
در برگ‌های سپید و نانوشته تاریخ حک کنید،
پیکار ما، درمان درد ماست
یکی برای همه، همه برای یکی!
خلق خشمگین با مشت‌های گره کرده
با نام عدالت ظلم را در هم خواهد کوبید
در برگ‌های سپید و نانوشته تاریخ حک کنید،
پیکار ما، درمان درد ماست
یکی برای همه، همه برای یکی!
سه‌شنبه شانزدهم اردیبهشت - پنجم مه ۲۰۲۰

*لینک ترانه دست‌های خلق از گروه یوروم ترکیه - هلین بولک:
https://youtu.be/x9sC36uOi1s

*ترانه مقاومت کن رفیقم:
https://youtu.be/KW4qgeIn25A

*ترانه چانکایا:
https://youtu.be/wP34Ygc60ZQ

*ترانه خورشید درسیم:
https://youtu.be/d-pWd5wU9cM

۱۳۹۹ اردیبهشت ۱۲, جمعه

چيستان-برای روز جهانی كارگر(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی


چيستان



 مجید نفیسی

برای روز جهانی كارگر

ميوه نيستم كه بگندم
يا كالا كه بپوسم.
من، محصولِ كارِ خويشتنم.
مورچه نيستم كه به صف روم
يا كاربافك كه تنها تَنم.
من, آبستنِ جمعِ خويشتنم.
با اين همه, در محرابهای پول
بر بتِ وارونه‌ی خويش نماز ميگزارم
و در بازارهای كالا به زنبيل ميكشم
از پاره‌های تنِ گرمِ خود.
حالا بگو كه كيستم
زنده يا مرده به چيستم؟
اين چيستانيست ساده و سمج
از پايی كرسيِ شبِ يلدا.
آيا كار، نفرينِ آفريننده‌ی من است*
يا داستانِ آفرينشم؟
        چهارم ژانويه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌شش 
* تورات، سِفر پيدايش 3:17-19

A Riddle

By Majid Naficy
For International Workers’ Day

I am not a piece of fruit, rotting
Or a commodity in decay.
I am the product of my own labor.
I am not an ant marching in single file
Or a spider webbing in solitude.
I am pregnant with my commonwealth.
And yet, in the temples of money
I kneel at my inverted idol
And in the markets of exchange
I carry a basket of my warm body
Cut in different shapes.
Now, can you tell me who I am
And what keeps me alive or rather dead?
This is a riddle, simple and stubborn
At a winter fire place.
Is labor the curse of my creator*
Or the story of my creation?
                        January 4, 1986
*- Genesis 3:17-19