۱۳۹۷ دی ۲, یکشنبه

«پس از باران» - چند شعر(بفارسی و انگلیسی) از: زهره مهرجو

«پس از باران»

چند شعر از: زهره مهرجو
۲۳ دسامبر ۲۰۱۸


شورش

بیا تا برای نان خویش بایستیم
در صف کارگران،
که نبرد بقا حماسه ها آفریده، تا کنون
در تاریخ انسان!

بیا تا پرچم کار را بر افرازیم
در صف بیکاران...
که آنچه برای رفاه و حل مشکلات بود،
ز افزونخواهی ستمگران
گشته چون یوغ بر گُرده مان
تا آخرین نفس.

بیا تا پرچم آزادی را بر افرازیم
بر فراز کوهها...
این زیباترین واژه
و دلیل زندگی
که امروز، تنها در کبوتران اسیر
تجسم تواند یافت.

پس بیا تا پرچم اتحاد را بر افرازیم
بر قله کوههای رفیع...
و بالهای شکوهمند بینش و عشق را
به اهتزاز آوریم،
تا فتح خورشید
و آغاز سپیده دمان.


Insurrection

Come, let us stand up
for our Bread, in the Workers’ line…
That the fight for survival
thus far, in human’s history
has made legends!

Let us raise our banners for Work
in the line of the jobless,
that which was meant for the ease
and contentment of life,
by the cupidity of the tyrants
has grown like a yoke on our back
till our last breath.

Let us raise our banners for Freedom
across the mountain heights…
This most beautiful phrase
and the reason for life
that today, could only be manifested
in the captured birds.

So, let us raise
our banners for Unity
on the towering mountaintops,
and flap the glorious wings
of insight and love…
till the Sun’s triumph
and the break of dawn!


*  *  *

همسفر رود

در شبی تیره
و دلتنگ...

پرندگان کوچک
بر شاخه های انبوه درختان تنومند...
جنب و جوش و
نغمه سرایی می کنند.

نور کمرنگ ماه
بر سطح رود بی قرار می گسترد ...
و در جستجوی دریا
همسفرش می گردد.

رقص زیبای امواج
با سمفونی باد در هم می پیچند
و پی در پی تا دوردست ها... ادامه می یابند.

رو به سوی افق
پنجره ای آرام گشوده می شود...

شباهنگ
رو به پنجره
آوازی آشنا سر می دهد!


River’s Companion

In a dark, depressing night

little birds
move and chirp
on the dense branches
of robust trees…

The pale moonlight
spreads over the surface of the restless River…
and becomes its companion
in search of the Sea.

The beautiful dance of the waves
intertwine with the wind’s symphony
and move ceaselessly to the distance.

Towards the horizon
a window opens…

Nightingale
facing the window
sings a familiar song!


*   *   *

پس از باران

پس از باران
که هوا، با دیدگان روشن نگاهت می کند
و نسیم
عطر خاک مرطوب را
در فضا می پراکند؛
موجی از احساسات دلپذیر
وجودت را
فرا می گیرد...

آنگاه می دانی که روزی نو
از راه رسیده،
همچون ورقی تازه در کتاب زندگی
بی کلامی
حک شده بر آن

در انتظار دست های تو...

تا روز
از شگفتی ها
لبریز شود!


After the rain

After the rain
That the air, looks at you with clear eyes…
and the breeze
scatters the moist soil’s aroma in the atmosphere;
A wave of pleasant feelings
Fills you…

Then, you’ll know
that a new day has arrived…
like a fresh page in the book of life
without a word carved on it

Waiting for your hands…

So, the day
Will abound with surprizes!


*   *   *

۱۳۹۷ آذر ۲۶, دوشنبه

یک صدا کافی نه: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

یک صدا کافی نه


جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
...
یک صدا
 کافی نه
ده صدا
 کافی نه
صد و صدها صدا
کافی نه
به هزاران که رسید
می دهد تازه نوید
باغ ملیونی آن
 که گل کرد
عطر پیروزی خیزد
ز نبرد!
...

جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ آذر ۲۵, یکشنبه

جشن بزرگ – به ياد عزت طبائيان: مجید نفیسی


blog_ezzat.jpg

جشن بزرگ
به ياد عزت طبائيان
مجید نفیسی
آيا دوباره يكديگر را ديدار خواهيم كرد؟
در زير سرو سترگ هميشه‌سبز
كنار رودي كه هرگز خشك نمي‌شود
ميز را آراسته‌اند
و بوي ميوه‌هاي بهشتي مستي‌آور است.
چه كسي جامهاي ما را از شراب سرخ خواهد آكند؟
دل من از شادي لبريز است.
نسيم در شاخه‌هاي سرو
شورِ «سبز در سبز» را مي‌نوازد.
آماده شو تا به رقص درآئيم.
تنهايي ما خيالي بيش نيست.
تو هنوز بيست‌و‌چار‌ساله‌اي
و من سبلتي سياه دارم.
دست مرا بگير.
مهمانان همه آمده‌اند.
مرگ چون بازيگري خسته به پشت صحنه رفته است
تا جامه‌ي سياه خود را درآورد
و دستي رخت خانگي بپوشد.
نمايش پايان يافته است
و اينك همه‌ي مهمانان بر گرد ميز ايستاده‌اند.
ديگر به شنيدنِ آن راز نيازي ندارم
كه در آخرين لحظه‌ي زندگي بر تو چه گذشت
و آخرين كلامي كه بر زبان آوردي چه بود.
جدايي ما خيالي بيش نبوده است.
جام خود را پيش آر.
ميزبان جامها را مي آكند.
جشن بزرگ آغاز شده است
و من آماده‌ام تا براي ديدار تو
هر آنچه ميزبان مي‌خواهد بپردازم.

مجید نفیسی
هژده اوت دوهزار‌و‌چهار
http://iroon.com/irtn/blog/13325/great-feast/

۱۳۹۷ آذر ۱۹, دوشنبه

باصدا و بی‌صدا: ی. صفایی

كاش می‌توانستم
قطره قطره واژه‌هايم را
در جنگل چمنزار زمان بيفشانم
و سبد سبد جوانه زنم
تا فرياد بيداد تو را
با سبدهايم
برای جهانيان پراكنده كنم
و با صدا و بی‌صدا بگویم
من هم یک هفت تپه‌ای هستم

باصدا و بی‌صدا

ی. صفایی
هزاران باد، هفت‌تپه
هفت هزار قطره‌ی خون
در شريان‌های گل‌های شقايق جاری است
بيداد
ای پرنده‌ها‌ی پرآواز
بيداد
ای زمزمه‌های پر رمز و راز
بيداد
ای تپه‌های بزرگ سرفراز
بیداد
آن هنگام كه آرزوی زيستن را
با هفت هزار فرياد
گوش‌های كودكان کار را
چشم‌های كارتن خواب را
و چهره‌ی گور خواب‌ها را
در بيداد فصل سرما
در هياهوی گلوله و زندان
مزمزه می‌كنيد
من هم یک هفت‌تپه‌ای هستم
با شعرهايم
و با واژه‌هایی كه
صفير ناله های خدا را پاره کرد...!
مژده می‌دهد:
هفت هزار قطره‌ی خون
در رگ‌های جنگل انسان جاری است
كاش می‌توانستم
قطره قطره واژه‌هايم را
در جنگل چمنزار زمان بيفشانم
و سبد سبد جوانه زنم
تا فرياد بيداد تو را
با سبدهايم
برای جهانيان پراكنده كنم
و با صدا و بی‌صدا بگویم
من هم یک هفت تپه‌ای هستم
آن هنگام كه فريادهايتان
عطر تن خاک زير پايتان را
در سراسر جهان پراكنده می‌كرد
من هم،
آری، من هم یک هفت تپه‌ای هستم!

ی. صفایی
27 نوامبر 2018
6 آذر 1397

۱۳۹۷ آذر ۱۸, یکشنبه

دوبلین(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

دوبلین

مجید نفیسی
امروز در کافه‌ی دیوی برن
به یاد لئوپلد بلوم*
نان و پنیرِ گورگونزولا خوردیم
با جامِ شرابی بورگاندی،
از فروشگاه سوینی
سابونِ لیمویی خریدیم
و کنار رود گل‌آلودِ لیفی
زیر باران قدم زدیم.
فردا به قلعه‌ی بلارنی می‌رویم
تا سنگِ فصاحتِ ایرلندی را ببوسیم.
اما امشب در بسترِ گرممان
به یاد جیمز جویس و نورا
چون گوسفندانِ رنگینِ چراگاههای کورک
سر در پی هم می‌گذاریم
و در تاریکی می‌نالیم.
مجید نفیسی
بیست‌و‌ششم نوامبر دوهزار‌و‌هژده

* قهرمان رمان "یولیسیس" اثر جیمز جویس.
 

***

Dublin

 

Today at Davy Byrne’s Pub
In memory of Leopold Bloom*
We had bread and Gorgonzola cheese
With a glass of Burgundy,
Bought lemon soap
From Sweny’s Shop
And walked in the rain
By the muddy Liffey River.
Tomorrow we go to Blarney Castle
To kiss the Irish stone of eloquence.
But tonight in our warm bed
In memory of James Joyce and Nora
We will chase each other
Like the colorful sheep of Cork meadows
And moan in the dark.
Majid Naficy
November 26, 2018
* The protagonist in James Joyce’s novel “Ulysses”.
http://iroon.com/irtn/blog/13303/dublin/

۱۳۹۷ آذر ۱۴, چهارشنبه

سرخ باد - برای اسماعیل بخشی و همدستان بی شمار ه اش: حسن حسام


پرچم ها

مُشت ها

و حنجره ها ی زخمی: 

نان

کار

آزادی

اداره شورایی
    

سرخ باد


برای اسماعیل بخشی و همدستان بی شمار ه اش


حسن حسام



پرچم ها

مُشت ها

و حنجره ها ی زخمی: 

نان

کار

آزادی

اداره شورایی


*
افق را بنگر!

سرخ باد می وزد

دریا توفانیست، 

اسماعیل!

بادبان ها را بکشیم

بادبان ها را بکشیم

دریا نوردان

بی شماره اند... 


2018/11/27 پاریس

۱۳۹۷ آذر ۹, جمعه

ما زندگی شورایی می خواهیم(تقدیم به اسماعیل بخشی کارگر انقلابی)، و فولاد دگر باره آبدیده خواهد شد(تقدیم به کارگران فولاد و هفت تپه پیروز باد رزم توفنده کارگران): محمد اشرفی

تقدیم به اسماعیل بخشی کارگر انقلابی ، کارگر مبارزی که صمیمانه و به زبان ساده خواست و نیاز های هم طبقه های خودش را شجاعانه بیان کرد وبرای کسب آنها مبارزه می کند.



ما زندگی شورایی می خواهیم
 محمد اشرفی
کارگری برخاست
 فریاد زد
 زندگی شورایی می‌خواهیم
  نام
 اسماعیل
بلند همت
بالاتر از آسمان
اسماعیل برخاست
 فریاد زد
 کارگران
 هم زنجیران
 بیایید
 عزم، رزم کنیم
گام به گام
سنگر به سنگر
در میدان نبرد طبقاتی
در رزم نهایی
 خورشید را شعله ور کنیم
ستم و استثمار
نظم کهنه را نابود
زندگی شورایی بر قرار کنیم.
 اسماعیل ما
 این بار
 از هفت تپه برخاست
 ما زندگی شورایی می‌خواهیم
 زمین زیر پای خدایگان زر و سیم
 ولایت و کارفرما
 حتی عرش خدا
 لرزید
 لرزید و لرزید.
به رزمید کارگران
 تا فرو ریختن نظم کهنه
 تنها
 قدمی چند مانده است.
 فریاد زد اسماعیل
 ما زندگی شورایی می خواهیم
 فریاد زدند
 کارگران
 معلمان و
 زنان
  ما زندگی شورای می‌خواهیم
فریاد میزنیم
  اسماعیل
 در قلب
در رگ
 در خون ماست
 اکنون صدها اسماعیل
 برخاستند
 فولاد و هفت تپه
 به هم پیوستند
 کارگران  و
زحمتکشان
 یک صدا
 دوش به دوش
 بازو به بازو
 فریاد بزنیم
 ما زندگی شورایی می خواهیم
 ما زندگی شورایی می خواهیم
 محمد اشرفی
 ۷ آذر ۱۳۹۷
***
تقدیم به کارگران فولاد و هفت تپه پیروز باد رزم توفنده کارگران

فولاد دگر باره آبدیده خواهد شد

محمد اشرفی

اسماعیل برخاست
فریاد زد
کارگران  بیایید
خورشید را شعله ور
کارگران شمعی بودند
آتش زیر خاکستر بودند
جرقه ای زدند
شعله کشیدند
ستاره شدند
خورشید شدند
در کوچه ها
خیابان ها
شهرها
در ظلمت کده ایران ،
دوست داشتن
امید زیستن
آزادی را
نشانه کردند

دیو پلید ولایت را
با  رزم خویش
ذلیل کردند

اسماعیل گفت
دیگر بس است
انتظار کشیدن
گرسنه ماندن و
پژمردن
حق خود را گدایی کردن
"ما زندگی شورائی می‌خواهیم"
همه فریاد زدند
"ما زندگی شورایی می خواهیم"
دما دم کارگران
معلمان
زنان
دانشجویان
میرزمند
دیو پلید ولایت
میلرزد

خامنه‌ای گفت
ولایتمداران
محض رضای خدا
حرکتی بکنید ،
چاره ای بیندیشیم
اسلام را
کارفرما و
ولایت را
محض رضای خدا
سرمایه را
نجات دهید.

زامبی های ولایتمدار
نوحه ها سر دادند
زو زه ها کشیدند
از پس و پیش
آه و فغان کردند
تهدیدها و  التماس
تدبیر ها کردند.
اسماعیل ما را
در غل و زنجیر کردند.

وکارگران
آتش رزم را
شعله ور تر کردند.
ولایت مداران و
مزدوران را
زمین گیر کردند.

اسماعیل ها برخاستند
فولاد ، هفت تپه شد
هفت تپه، فولاد شد
هفت تپه ایران شد
ایران فولاد خواهد شد
و فولاد
دگر باره
آبدیده می شود.

کارگران و زحمتکشان
پرشور و استوار
چون
سرو
صخره
موج های خروشان
سینه ستبرکردند.

بیایید کارگران
بیایید زحمتکشان
ای  رفیقان بیایید
زمین را زیر پای
کارفرما
شیخ و شاه
سرب داغ کنیم
آتش انقلاب را ، شعله ور کنیم

در این رزم
در این میدان
با مشت و سنگ
ناخن و چنگ
کارفرما و
کارآفرین را
ولایت و سرمایه دار را
سر نگون کنیم
نظم کهنه را نابود
زندگی شورایی برقرار کنیم.
آری
بیایید
بیاید
زندگی شورایی برقرار کنیم.

محمد اشرفی
۶آذر۱۳۹۷

۱۳۹۷ آذر ۴, یکشنبه

پاییز را بگو!: جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)

پاییز را بگو!

جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)
...
پاییز را بگو!
که تک درخت قله ی از یاد رفته ام
بر باد رفته نه!
بر تن مزن دمادم اش ، شلاق ِ باد ِ سرد
گر رعشه اش ز درد
از سوز ِ زخم ِ زرد
گردد زنو به کوری چشمت
به کارزار
آبستن بهار!
...
جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ آذر ۱, پنجشنبه

ای کوهکن: جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

ای کوهکن

جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
...
ای کوهکن
که خواهی
نقبی زنی به دور
از تیرگی به نور...
دیگر
نه ای به کار
تنها و بر کنار!
در باد و ابر و دود
در های و هوی رود
جنگ کلنگ و بیل
با سنگ
یک سرود!
امروزه ای هزار
فردا یی بی شمار!
...
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ آبان ۲۱, دوشنبه

گذرگاه ساحلی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی


گذرگاه ساحلی



مجید نفیسی
با ضبط‌صوتِ کوچکی در دست
از کنار دیده‌بانِ نجات‌غریق می‌گذرم
و شن و مه را پشت سر می‌گذارم.
در گذرگاه ساحلی ونیس
به سوی باراندازِ سانتامونیکا می‌روم
و خود را پشت دیوارهای بلندِ بهشت میرسانم
جایی که خدا عرقچین بر سر
به کاجهای گرد‌گرفته آب می‌دهد
و یخهای آرامبخش‌اش را
به گونه‌های گرمِ کودکیم می‌مالد.
با بوی شیرینِ علف در‌می‌آمیزم
و خود را در حلقه‌ی مارگیری می‌یابم
نزدیکِ گورستانی در اصفهان.
مردی دستش را به پشتم می‌کشد.
دوچرخه‌ام را حائل می‌کنم
و از پشت سبیلی خیالی
به او براق می‌شوم.
از زیرِ تیغ‌تیغِ ریش‌اش می‌خندد.
دخترانِ نیمه‌برهنه اسکیت‌کنان
از روی بعد‌از‌ظهرهای عرقکرده‌ام رد میشوند.
شیر آبی با خود حرف می‌زند.
مریدانِ هاری کریشنا
بر نیمکتی چوبین سوارند
ورد میخوانند و راه نجات را نشان میدهند.
داد می‌کشم: "هی عباس!
آیا هنوز ماتریالیسم دیالکتیک میخوانی؟"
مرغان دریایی در هوا صلیب می‌کشند.
جسدِ بوگرفته‌ی یک بادبادک.
نعش‌خانه‌ای قدیمی.
بارانداز و خمیازه‌ی تونل.
صدای پا از بالا
و شیهه‌ی اسبهای چوبی.
تاریکی به روشنی می‌رسد
و گذرگاه ساحلی به واحه‌ای دیگر.
از ضبط باز‌می‌ایستم
و دکمه‌ی برگشت را می‌زنم.

مجید نفیسی
پانزدهم نوامبر هزار‌و‌نهصد‌و‌نود
***

۱۳۹۷ آبان ۱۳, یکشنبه

شاه دزد: جعفر مزروقی (برزین آذرمهر)


شاه دزد



دزد مزدند و دزد بهره ی کار

عارشان ذره ای نه زین کردار

می نشانندمان به خاک سیاه

تا بر آرند کاخ ها تا ماه!

جعفر مزروقی (برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ آبان ۵, شنبه

نخستین درسِ آزادی(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

نخستین درسِ آزادی



 مجید نفیسی

نه لقبهای قدیمی را می‌خواهم
نه عناوینِ تازه را.
مرا با همان نامِ آشنا
صدا کنید.
انسانم من
انسانِ دیروز و امروز
انسانِ امروز و فردا.
در چشمانم
ستارگان رنگ می‌بازند
و در دستانم
خورشید غروب می‌کند.
در لبخندم کودکی به‌دنیا می‌آید
و از قلبم خونی سرخ، بخار می‌شود.
من خدای خویشتنم و با این همه
خود را روباهی می‌دیدم
با دمی پیچیده بر سر.
من خدای آفرینشم و با این همه
خود را مهره‌ای می‌دیدم
در چرخِ عبوسِ تولید.
برمی‌خیزم و از مهتابی خاموش
به درختانِ مرده در زمستان می‌نگرم.
خود را در شالی می‌پیچم که خواهرزاده‌ام مرجان
برایم در زندان بافته
تا نخستین درسِ آزادی را
به طبیعت و تاریخ داده باشم.
مجید نفیسی
بیست‌و‌دوم دسامبر هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌پنج
 

First Lesson in Freedom


First Lesson in Freedom

I want
Neither the old titles
Nor the new ones.
Call me
By the same familiar name.
I am a man
A man of yesterday and today
A man of today and tomorrow.
In my eyes, the stars fade away
And in my hands,the setting sun.
In my smile, a child is born
And from my heart, red blood bubbles up.
I am my own god, and yet
I saw myself as a fox
With a tail wrapped around my head.
I am the god of creation, and yet
I saw myself as a cog
In the frowning wheel of production.
I get up, and from the quiet porch
Look at the dead trees of winter.
I wrap myself in a shawl,
That my niece Marjan knitted for me in prison,
To give history and nature
Their first lesson in freedom.

Majid Naficy
December 22, 1985

۱۳۹۷ آبان ۲, چهارشنبه

رویش خورشیدیان: رفیق بیژن از ایران

به راستی خورشیدیان
"بودن" را چه زیبا معنی کردند:
عشق به حقیقت و پاکی و راستی....
دوست داشتن و عشق ورزیدن....
بامدادان ستاره بامدادی "شدن"
شامگاهان مهتاب شبانه "بودن"
و همیشه را در این خط زلال "مهر ورزیدن"
و چنین شد که خورشیدیان
شجاع‌ترین و سرسخت‌ترین
دشمن ظلم و ظلمت شدند

رویش خورشیدیان

بیژن

چشم درچشم روشنائی دوختند
خویشتن خویش را در چشمه نور
تطهیر کردند
رو در روی خورشید،
با آفتاب پیوندی ابدی بستند
قول دادند بدرخشند و راه را
به عاشقان پاکی و راستی نشان دهند.

کرکسان اما بر جسمشان سفره گستردند،
جشن برپا کردند و
دست افشان و پای کوبان، باهم گفتند:
محوشان کردیم!
.......زهی خیال باطل!
جسممان ارزانی شما باد!

ای کفتارصفتان مردارخوار،
اجساد ما رنگین سفره‌های شماست
از خونمان شراب حلال
شرابی طهورا بسازید و مردارمان را
غنیمتی بشمارید حلال‌تر از شراب!
به راستی خورشیدیان
"بودن" را چه زیبا معنی کردند:
عشق به حقیقت و پاکی و راستی....
دوست داشتن و عشق ورزیدن....
بامدادان ستاره بامدادی "شدن"
شامگاهان مهتاب شبانه "بودن"
و همیشه را در این خط زلال "مهر ورزیدن"
و چنین شد که خورشیدیان
شجاع‌ترین و سرسخت‌ترین
دشمن ظلم و ظلمت شدند

و چنین شد که پس از هزاران سال
"انسان بودن" معنی شد:
بگذار رویش خورشیدیان نوازش چشم تو باشد
بگذار تا خونم بهای عشق تو باشد
بگذار تا جانم هدیه زیبائی‌های تو باشد.

بیژن
یکم آبان 1397

۱۳۹۷ مهر ۲۲, یکشنبه

درختِ بانیان(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

درختِ بانیان



مجید نفیسی
من آن درخت بانیانم
که ریشه در خاک ندارد
و با این همه بر شاخه‌سار آن
هزار مینای خوشخوان می‌خوانند.
من آن درخت بانیانم
که ریشه در خاک ندارد
و با این همه زیر سایه‌سار آن
هزار درویشِ خانه‌بدوش می‌نشینند.
من آن درخت بانیانم
که ریشه در خاک ندارد
و با این همه هر شب
شهر در زیر آن به خواب می‌رود
و هر بامداد با آوای مرغ مینا
از خواب بر‌می‌خیزد.
من آن درخت بانیانم
که ریشه در خاک ندارد
و با این همه از هر تنه‌ی آن
هزار بیشه می‌روید.

مجید نفیسی
چهارم اکتبر دوهزار‌و‌هژده
لاهینا، هاوایی

The Banyan Tree

I am that banyan tree
Which is not rooted in the ground
And yet, on its branches
A thousand well-tuned mynahs sing.
I am that banyan tree
Which is not rooted in the ground
And yet, under its shade
A thousand homeless dervishes sit. 
I am that banyan tree
Which is not rooted in the ground
And yet, every night
The city sleeps beneath it
And wakes up every morning
To the call of its Mynahs.
I am that banyan tree
Which is not rooted in the ground
And yet, from each of its trunks
A thousand groves grow.
Majid Naficy
October 4, 2018
Lahaina, Hawaii
http://iroon.com/irtn/blog/13113/the-banyan-tree/

۱۳۹۷ مهر ۲۱, شنبه

ای باغ خورده  داغ بیداد! جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

ای باغ خورده  داغ بیداد!

جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)
...
ای باغ خورده 
داغ بیداد!
بر سر سپیدارت
همه دار!
وقت نه آن که
از سپیدار
بر سر
فرازی 
بیرق داد؟!

...
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ مهر ۱۷, سه‌شنبه

اتاق تلگرامی معلمان عدالت خواه

شاد باش
روز جهانی معلم گرامی باد
تقدیم به معلمانی که به من درس آزادگی و حق خواهی آموختند.

من معلم هستم

  ا. اسما عیل زاده
اهل اندیشه و مهر

کوله بارم،
پُرِ دفتر و کتاب
چند، خودکار و مداد
لقمه ای نان و پنیر
دوعدد سیب و خیار
اوراقی ، که پر از خاطره اند
وندائی که مرا می خواند...

من معلم هستم
مثل بارانم من
مثل خاک
مثل مهتابم من
چشم هر پنجره ام
نغمه های خوش هر
حنجره ام....
من همان مادر کبرا
پدر اکبر و صغرا هستم

من معلم هستم
باغبانی می کنم
گل های باغِ خانه را
باید هر روز مراقب باشم:
گل نماند بی آب
گل نماند بی نور
علف هرز  نپیچد پایش
یا که دستی نکَند از جایش

من معلم هستم
در وجودم عشق گل ها جاری ست
فکر و ذکرم همه جا پیش گل ست
نکند افسرده ست
نکند پژمرده ست
چه کنم شاد شود
چه کنم از قفس آزاد شود
چه کنم خانه اش آباد شود
چه کنم ناز شود
غنچه اش باز شود....

من معلم هستم
باید امروز حواسم به نر گس* باشد
تا نباشد تنها
تا نباشد غمگین
باید او را بنشانم،
کنار نسرین*

آه !
باید می گرفتم خبری از محمود*
او چه شد؟!
هست کجا؟!
باز نیامد امروز!!
جای او پیش همین گل ها بود....

من معلم هستم
میز بانی می کنم
گل های باغ خانه را
من به گل ها داده ام درس وفا
دوری از رنگ و ریا
همنشینی با خار
مهر بانی با یار

من معلم هستم
پر پرواز کبوتر هایم
قامت سرو و صنوبر هایم
در رگم خون شقایق جاری ست
قلب من خانه صد شاپرک ست
پی آبادی و آزادی گل ها هستم
من معلم هستم....

  ا. اسما عیل زاده      ۹۷/۰۷/۱۲

برگرفته از اتاق تلگرامی معلمان عدالت خواه
https://t.me/faealane

۱۳۹۷ مهر ۱۶, دوشنبه

بیرق داد: جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)

بیرق داد

جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)
...
بر باغ از بس رفته بیداد
که هر سپیداری
درآن یک چوبه ی دار!
این دار خونبار
فردا نگردد کاوه را
یک بیرق ِ داد؟

...

جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ مهر ۱۵, یکشنبه

در فصل برگ ریز: جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

در فصل برگ ریز

جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
در فصل برگ ریز
...
پاییز ِ برگ ریز
کوه ِ غم ِ سترگ ِ مادر بزرگ بود
در قلب آن
نه عطری
از مهر آهو انه
بل زوزه ی مهیبی
زان شرزه گرگ بود...
سینه دَران ّ گُل ها
غدار و بی امان
پنهان
جنازه ها را
کشان
به خاوران!
...
جعفر مرزوقی(برزین آذرمهر)


“انسان خالق است” - ما اکنون بسیاریم: ویکتور خارا

از گورستان پرلاشز پاریس تا خیابانهای جاکارتا اندونزی، از استادیوم سانتیاگوی شیلی تا تمامی زندان های ایران، “خاوران” ها روی دست ما گذاشتند تا همچنان بساط استثمار پابرجا بماند. ما، اما بسیاریم و صدایمان هنوز بلند است... من زبان آقایان را آموختم./ و همین‌طور زبان مالکین و اربابان را / آن‌ها اغلب مرا کُشتند/ چرا که من صدایم را علیه آن‌ها بلند کردم. اما من خود را از زمین بلند می‌کنم / زیرا که دستانی مرا یاری می‌دهند،/ زیرا که من دیگر تنها نیستم/ زیرا که ما اکنون بسیاریم

ما اکنون بسیاریم   

ویکتور خارا
این روزها یادآور قتل ویکتور خارا نیز می باشد که به شکل فجیعی در استادیوم سانتیاگوی شیلی به همراه چند هزار تن دیگر کشته شد. آوازه خوانی که چنین سرود: آری گیتار من کارگر است. که از بهار می‌درخشد و عطر می‌پراکند. از گورستان پرلاشز پاریس تا خیابانهای جاکارتا اندونزی، از استادیوم سانتیاگوی شیلی تا تمامی زندان های ایران، “خاوران” ها روی دست ما گذاشتند تا همچنان بساط استثمار پابرجا بماند. ما، اما بسیاریم و صدایمان هنوز بلند است.

با هم سروده “انسان خالق است” از ویکتور خارا را میخوانیم، کسی که سرود خوانان مرگ را مغلوب کرد:

همانند بسیاری دیگر،/ من عرق‌ریختن آموختم،/ نه فهمیدم که مدرسه چیست/ و نه دانستم بازی چه معنا دارد./ در سپیده‌دم،/ آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند/ و در کنار پدر/ با کار بزرگ شدم./ تنها با تلاش و پشتکار/ به‌عنوان نجار و حلب‌ساز/ به‌عنوان بنا و گچ‌کار/ و به‌عنوان آهنگر و جوشکار/ سخت کوشیدم.

آی پسر! چه خوب می‌شد اگر من سواد می‌داشتم و آموزش می‌دیدم،/ زیرا که در بین تمام عناصر/ انسان یک خالق است.

من خانه‌ای بنا می‌کنم./ یا جاده‌ای می‌سازم./ من به شراب مزه می‌دهم./ من دود کارخانه را بلند می‌کُنم./ پستی‌های زمین را مرتفع می‌کُنم./ ارتفاعات را مُسخر می‌کُنم./ و به‌سوی ستارگان می‌تازم./ و در انبوه جنگل، کوره راه باز می‌کُنم.

من زبان آقایان را آموختم./ و همین‌طور زبان مالکین و اربابان را / آن‌ها اغلب مرا کُشتند/ چرا که من صدایم را علیه آن‌ها بلند کردم.

اما من خود را از زمین بلند می‌کنم / زیرا که دستانی مرا یاری می‌دهند،/ زیرا که من دیگر تنها نیستم/ زیرا که ما اکنون بسیاریم
@ettehad

۱۳۹۷ مهر ۵, پنجشنبه

تیهوی ایران: جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)

تیهوی ایران




 جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)
...
آنچنان که رفت
اندر آستین  لیبی و ملک عراق
چون فغانستان چماق
خلق سر درگم اگر اندر  نفاق
قلچماقان را چو افتد اتفاق
می شود تیهوی ایران نیز
بریان  بر اجاق!
...
جعفر مرزوقی( برزین آذرمهر)


۱۳۹۷ مهر ۲, دوشنبه

پای در زنجیر: جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

خورده گر بر پا گره زنجیر
جز به دست ما
هرگز این در هم تنیده
وا نخواهد شد!

پای در زنجیر



 جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)
...
پا اگر بسته است
دست اگر کوتاه و بشکسته است
تکیه بر فوج ِجهان بلعان
کار مزدوران وابسته است...

بس بلا آرند به سر اینان
که رسد مشکل عدو ، حتی به گرد ِآن...

خورده گر بر پا گره زنجیر
جز به دست ما
هرگز این در هم تنیده
وا نخواهد شد!

دست عاجز مانده بر درگاه
با شدن بازیچه ی دشمن
ماهر و بُرنا و
رزم آرا نخواهد شد!
...


جعفر مرزوقی (برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ مهر ۱, یکشنبه

روزِ در راهِ ما و شبِ تلخ امامِ والا!(( در محکومیت هرگونه تروریسم، و پیش از همه تروریسم دولتی اخیر ولایت در کردستان، اهواز و بسان تاریخ 40 ساله ی سراسر خونین و سیاهِ ایرانِ ویران گشته ی ملاها)): بهنام چنگائی

جائی که:
نبرد با بی آبروئی، پرچمداری آرمان هاست
جنگ با جلادپروری، سرود همبستگی هاست
آهای یکه سوار رسوا!
ای نیرنگ پرستِ تاریک پناه
شبِ روسیاهت به آخرِ زمان رسیده است
روزگار تیره و تنگ خناقت بپایان رسیده است.
(( در محکومیت هرگونه تروریسم، و پیش از همه تروریسم دولتی اخیر ولایت در کردستان، اهواز و بسان تاریخ 40 ساله ی سراسر خونین و سیاهِ ایرانِ ویران گشته ی ملاها))

روزِ در راهِ ما و شبِ تلخ امامِ والا!

بهنام چنگائی
+++
بنا به وعده هستی!
شبِ بیمار، لنگان به آخرِ زمانش می رسد
روزِ درد و درمان نیز به آغازش پا می نهد.
در خرابه های بی حرمت زمستان بی ایمانی
زور و زر و زوزه های هر روحانی،
در پی ترس از انتقام گرسنه ها
اینجا و آنجا با فتنه و ریا
 نوحه های شرنگ مستی، در عزای عاشورائی می سراید.
در این رزمگاه!
شبسوار لجوج، برابر پگاه بانان، تیغ تاریکی برکشیده!
 رهائی یخ زده هم، کوس گرم رستاخیز می نوازد!
در دور دستِ شب، تاج و تخت هیولا، نعره خوشنامی می زند.
ستیزِ روزکُشی هم، دعاهای مقربان را می خواند
و آن نجوای پوچ،
 بسان آیه های بی نشانه ای ست
که آنرا گریان بخوانی و کسی دردِ رنج ات را نبیند.
تلاوتِ کهنه و گنگی که
 والائی، قرن ها سرمی کشد
و همو
در ناکجاهای تاریکی ها شمشیر آز برکشیده
در خودِ طمعِ خویش فرورفته،
و پناهکده کهکشانی بر روی چشمانت گرسنه و تشنه ات برپاساخته است
در این هول و هراس بلند، یادی اگر باشد، دیگر حکایت مرگ شب است
که روزبانان در صف فردا، به طوفانِ زندگی گره بسته اند
جائی که:
نبرد با بی آبروئی، پرچمداری آرمان هاست
جنگ با جلادپروری، سرود همبستگی هاست
آهای یکه سوار رسوا!
ای نیرنگ پرستِ تاریک پناه
شبِ روسیاهت به آخرِ زمان رسیده است
روزگار تیره و تنگ خناقت بپایان رسیده است.

بهنام چنگائی یکم مهر 1397

۱۳۹۷ شهریور ۲۲, پنجشنبه

به سوی بهاره ها: جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)

ای آشنای درد!
گر آمدی به خانه ی ویران ما، ببین
زجری که می کشيم ز رهماندگی ما ست
کن همتی
که دست برآريم
از آستين!
نقبی زنیم
دوباره به سوی بهاره ها!

به سوی بهاره ها

جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)
...
دیریست ديو جهل
به کرسی نشسته است
در را به روی روشنی روز
بسته است
بالی که داشت شور پریدن
شکسته است...
دسته کلید باغ سحر را
فکنده است
در چاه جمکران
از چنگ مان
به یاری ترفند رسته است...
...
ای آشنای درد!
گر آمدی به خانه ی ویران ما، ببین
زجری که می کشيم ز رهماندگی ما ست
کن همتی
که دست برآريم
از آستين!
نقبی زنیم
دوباره به سوی بهاره ها!
...
جعفرمرزوقی (برزین آذرمهر)

۱۳۹۷ شهریور ۱۵, پنجشنبه

رنگرزها(بفارسی و انگلیسی): مجید نفیسی

رنگرزها



مجید نفیسی
در کنار خلیج، چوب‌بستهایشان را بالا برده‌اند
و دکلهای بلندِ برق را رنگ می‌زنند.
مرغان دریایی بر فراز سرشان می‌چرخند
و دیده‌بان‌های از‌دست‌رفته‌شان را می‌مویند.
می‌شمرم. هشت تن هستند
که بر چوب‌بستها کار می‌کنند
و دو‌به‌دو با هم حرف می‌زنند.
آنها نمی‌دانند که من چند گاهی
برای استاد رحیم کار می‌کردم
و در خیابان ظفرِ تهران
نرده‌های پشت‌بام را رنگ می‌زدم.
از آن بالا هر چیز جور دیگر می‌نماید
مرگ و زندگی، سبک می‌شوند
و رفاقت، پررنگ می‌گردد.

مجید نفیسی
بیست‌و‌چهارم اوت دوهزار‌و‌هژده
***

Painters


They have erected scaffolds by the bay
And are painting the high towers of power lines.
The seagulls circle over their heads
Sobbing for their lost lookouts.
I count. There are eight men
Working on the scaffolds
Talking to each other, two by two.
They don’t know that, for a while,
I worked for Master Rahim
Painting the railings of a rooftop
On Zafar Street in Tehran.
Everything looks different up there.
Life and death become light
And camaraderie takes a solid color.

Majid Naficy
August 24, 2018
http://iroon.com/irtn/blog/12966/

۱۳۹۷ شهریور ۱۳, سه‌شنبه

سالی که گذشت؟: جهان

با یادو نام بهخون خفتگان راه آزادی و رهائی در ایران و جهان!

در سی امین سالگرد فاجعه نسل کشی از آگاهی در تابستان سال 1367
 سالی که گذشت؟
مثل هر سال
برای بودن ؛ بیهوده نبودن ،
برای شدن؛ آگاه شدن از عمق رنج روزگار
چراو چگونه و چه باید کرد؟
با فقر و تنگدستی ،
با خشم و نفرت ،
با عشق و امید،
با همیاری و همدستی،
با تلاش و پیگیری،
با درایت و تدبیر،
با فریاد و مقاومت ،
با اعتراض و اعتصاب ؛
با زخم های عمیق بر جسم و جان ،
با باور به تغییر؛
رهائی از چنگال استبداد استعمار و استثمار
روزگار گذرانده ایم.

مثل هر سال،
طبیعت و کار از رنج روزگار،
زخمی و خسته و بیمار
 و انبوهی بیشمار
 در کار و بیکاری ، بیگاری و بردگی،
در سرزمین های جنگ زده،
زیر آوار و ویرانی، چپاول و غارت،
زیرآوار تحریم و ریاضت اقتصادی،
گرسنه مانده اند، گرسنه!

" دریای سیاه به غارت می رود
 و ملت گرسنه است.
مزارع سپید و شکفته به غارت می رود
و ملت گرسنه است."
آب و هوا به غارت میرود و مسموم می شود
و ملت تشنه و خفقان زده،
به  سکوت نه !
به فریاد و مشت اعتراض ، پناه برده است.

سالی که گذشت؟
نه مثل هر سال
مال باختگان و شاکیان ؛
کارگران و طلبکاران،
محکومان به مرگ با اعمال شاقه ؛
بیکاران و برده گان ،
حاشیه نشینان ،بی سرپناهان و گرسنگان ،
حتی فراریان و تبعیدیان
"همه با هم"
در چهار گوشه ایران و جهان
در معابر عمومی
در خیابان ،کارخانه ،مدرسه ،دانشگاه ، بیمارستان،...
در مقابل مراکز کار و تجمع سیاست بازان ،
مجلسیان و بانکداران دولتی و خصوصی،..؛
بازار آزاد دزدان و دغل کاران
در مقابل چشمان و دوربین ها
با خشم و نفرت
فریاد کشیده ایم:

مرگ بر گرانی!
مرگ بر گرسنگی!

سهم ما را بدهید!
ما که در جلسات رسمی؛
 غیر قانونی خوانده شده،
در قطعنامه ها و پلاکارد ها،
فریاد نوشته ایم:
کارگریم،
کارگر هفت تپه ایم،
کارگر جهانی ایم،
بی حقوق و بی تشکل،
در به در آواره و در مانده ایم،
گرسنه ایم ، گرسنه ایم.
ما که با هر زبان و شکل و جنسیت،
در چهار گوشه ایران
در کارگاه و کارخانه ، در سیلو و در مزرعه ،
در اداره و خدمات، در دانشگاه و مدرسه ...،
دزدی و چپاول و غارت شما
و کارگزارانتان را فریاد زده ایم.
فریاد رسی نداشته ایم!
سهم ما را بدهید!

مثل هر سال،
سهامداران قدرت ؛ مذهب و سرمایه ،
تقسیم سود و غنائم را،
با استراتژی و تاکتیک ،
با شرکت سازمانیافته و برنامه ریزی شده،
 با حذف شاکی و شرکاء،
با تحمیل شرایط جنگی،
با تخریب و انحلال هرگونه تجمع مستقل؛
   صنفی و سیاسی و فرهنگی،
با وحشیگری در سرکوب و ارعاب،
با گروگانگیری ،زندان و شکنجه ، ترور و  اعدام،
با تحمیل اختناق و سکوت بر خانواده و دوستان و...،
با ایجاد ترس و وحشت در افکار عمومی،
در دستور کار خود داشتند.

رهبران و والیان،
قاریان و جارچیان،
نوکیسه گان ،چوخ بختیاران،کارگزاران ،همسرایان،
همگام می خوانند:

آنچه هست، سهم برگزیدگان زمین است!
برده همیشه برده است.
خدا ،
زمین و آسمان و زمان،
آب و باد و خاک و آتش ،
خزنده و جهنده و پرنده ،
انواع حیوان ، انسان؛ برده و ... کارگر را
برای خوشنودی و شکوه آنان آفریده است
و این شآلوده خداوندی است.
هر کس درمقابلش بایستد، هلاک می گردد!

کافی است!
چهل سال خیانت به اعتماد و اعتقاد و باور
چهل سال جعل و جهل و جنایت،
 کافی است!
دیگر خاک خسته است و ما گرسنه ایم.
بردباری ، نه! هرگز!
حتی اگر بمیریم، سازش نمی پذیریم!
ما که هستی جامعه،
شکوه الهی ،
قدرت و ثروت و سرمایه اجداد شما هم،
از تصاحب کار دردآلود ماست.

ما که در سرزمین های آفتاب
صبح تا شام تا صبح
به روی گندم و ماشین و مذاب،...
 فرمان و کتاب و بیمار،...
خم می شویم
و خوشه و کار
بخون می بندیم.
ما که سرمایه واقعی یک جامعه ایم.

کودکان ما،
گندم نه ! ،
شن مشت می کنند.
آب نه ! ،
مرگ دارو ،می نوشند.
هوا نه! ،
گاز و خاک آلوده به باروت،... و اتم
تنفس می کنند.
خواب نه!
گورخوابی تجربه می کنند.
نسل های آینده نیز به مرگ محکوم شده اند!

مرگ بر جمهوری اسلامی!
مرگ بر نظام سرمایه داری!

سهم ما گرفتنی است، می دانیم!

سالی که گذشت،
با فریادهای خونین اعتراض،
با هزاران زخمی،
با هزاران زندانی،
با دهها کشته در خیابان،
با دهها کشته زیر شکنجه زندان و ترور و خودکشی،
درزمستان سخت و سرد و طولانی،
تاریکی و ترس، رخت بست و رفت.
بنفشه، گل داد و مژده داد،
زمستان شکست و رفت.

بهاران خجسته باد!

سالی بیدار،
مقاوم و هوشیار، آغاز شده است.
سالی خشمگین ؛
سالی که آگاهی و گرسنگی؛
" گلمشت بزرگ آفتاب "
در کوچه و خیابان و دانشگاه و مدرسه، ...
در جاده های خاکی و شوسه و اسفالته،
در کارخانه و سیلو و مزرعه،
مشت بر دیوار های سکوت و وحشت،
پتک بر زنجیر های الهی توهم و باور،
اعتماد و اعتقاد کورکورانه،
کوبید و شکست.

سالی که
ناقوس خشم و نفرت طبقاتی،
از اعماق جامعه،
از زندگی بی چیزان؛
داغ لعنت خوردگان،
 به صدا درآمده است.

سالی که
امواج سهمگین درد مشترک،
حفره های خوفناک
ترس و وحشت از قرنها را ،
در زیر آوار فروپاشی
دیوارهای تابو و مقدس،
مدفون کرده است.

سالی آگاه تر از همیشه،
درتاریخ بیداری و تکامل ایران!
گامی بزرگ بسوی آینده
گامی در تدارک سازمان آینده
رهائی از زنجیرهای درد مشترک!

"هیچ نیروئی مگر نیروی بیداری و هوشیاری ملت خوابزده نمی تواند در جهت اقدام مقاومت کند ، بستیزد و به برد نهائی برسد."

"گرسنگی!  آری نبرد می آموزد،
گرسنگی راه سرخ سنگر است"

جنگ طبقات در خونین ترین اشکال خود ، جاری است!

جنگ زدگان ،چاره می جویند؟

سرمایه جهانی ،
در حفظ مناسبات مالکیت و انحصارسرمایه،
آلترناتیو خود را به صحنه کشانده است.
نئو فاشیسم عصر امپریالیسم،
با برنامه جهانی سازی،
در جنگ طبقات،
صیقل داده میشود.

کارگزاران ،کارشناسان ، اندیشمندان ،
 وکلا و وزرا و قضات ، ژنرالها،...
با آگاهی و... و علم،
حول محور جنگ ،
همدستی با ارتجاع و انواع فاشیسم،
حول محور توافقات؛
تسلیح باندهای تبهکار؛
روحانیت و انقلابیون اسلامی عصر ارتجاع و قدرت،
گردان های مزدوران اجاره ائی،
با تضمین و تامین امنیت،
با اشغال سرزمین ها ،
با تخریب و ویرانگری ،
با راندن و از جا کندن انبوهی از کارگران و ساکنان
از کار و کارخانه و اداره و مزرعه و... و خانه،
با تمام دانش و تجربه جنگ روانی رسانه ائی،
با سیلی ویرانگر از موشک ها و بمب های فسفری و خوشه ائی،
زیر ساخت ها وارزش های حیاتی کار و صنعت و طبیعت را
به نابودی ، به  آتش می کشند.
صنعت و فرهنگ زدائی ، نسل کشی از آگاهی،
پیش برده می شوند.

در همه جوامع،
استراتژی ارتجاع و فاشیسم؛
استراتژی بازدارنده گان تکامل و آگاهی جمعی،
به تاکتیکی درحفظ سرمایه و مالکیت،
تبدیل میشوند.
جوامع به جنگ کشیده را
" همه با هم" ؛
آگاه و ناآگاه ،
منفرد و متشکل ، مسقل و وابسته
دارا و ندار،
اندیشمند و ... و کارگر،
زن و مرد وپیر و جوان و آینده گان را،
به دورانهای سپری شده،
به مناسبات بازمانده از گذشته،
باز می گردانند.
بازگشت به جاهلیت؛
... ، تکرار تاریخ
جنگ طبقات
پیروزی برده داران
پیروزی فئودالها
پیروزی بورژوازی
پیروزی کمونیسم
پیروزی امپریالیسم
بربریت معاصر
.... ، تکرار تاریخ.

آغازی با تجربه
.... ، بقای مالکیت ،بقای سرمایه
بقای سیستم
مانده گاری استبداد استعمار واستثمار
به هر قیمت.

جنگ طبقات در خونین ترین اشکال خود ،
جاری است!

جنگ زده گان چاره می جویند؟

کار،
در هر کجائی که هست،
در محاصره پاسداران سرمایه ،
تحت سلطه مناسبات استثماری،
زیر فشار تحریم و ریاضت اقتصادی،
منفرد و متشکل،
سرشار از نیاز و ضرورت،
آکنده از امید و آرزو،
هوشیارتر از همیشه تاریخ،
به زندگی ، به رهائی،
 به تغییر موقعیت و شرایط خود و جامعه
می اندیشد.
و این دیالکتیک تاریخ تکامل است.

حتی اگر بمیریم ، دیگه عقب نمی ریم!

زنده باد  آزادی!

اعتراض، اعتصاب،
گلوی خشم و فریاد ،
مشتان گره کرده،
با ضربات سنگین باتوم و شوک الکتریکی ،
با چوب و چماق، چاقو و پنجه بوکس،
با شلیک گلوله و شکست دیوار صوتی
پاسخ می گیرند.
جمعی در سردخانه پزشکی قانونی،
گروهی درشکنجه گاهها و زندان های انفرادی،
انبوهی زخمی و بیمار در مخفی گاه و خانه و درمانگاه،
میلیونها در کار و بیگاری و بیکاری،
میلیونها شاهد و ناظر در خانه و ... خیابان،
بسیاری در فرار و آوارگی و تبعید،
همه باهم میآموزند.؛
قهر و غضب ،ابتذال و توحش را
 تجربه می کنند.
در نقد و نفی آن،
ابزار و اشکال خود ساخته را
به عمل می کشند،
قهر خشم و مقاومت را تجربه می کنند.
درد مشترک را فریاد می زنند.
چاره مشترک را می جویند.
ضرورت اتحاد و همبستگی را در می یابند.
آموزش طبقاتی.

کار
بحران سازماندهی و سازمانیابی خود را
چاره می جوید:
- گذشته نه تنها چراغ راه آینده
- اتحاد و تشکیلات مستقل
- خود آگاهی جمعی
- گامی به پیش با دانش مبارزه طبقاتی
- تدارک سازمان آینده کار
- تدارک تغییر تاریخ

جنگ طبقات در خونین ترین اشکال خود ، جاری است.

جاده بربریت،
 زیر سنگینی چرخ دنده های ماشین جنگی،
زیر چکمه های مزدوران و پاسداران
هموار می گردد.

آسیا در جنگ
در سرزمینهای جنگ زده،
آگاهی جرم است ، محاربه با خدایان است.
تغییرطلبان نسل کشی می شوند.
جعل و جهالت از صدر تا زیر،
پرواربندی میشوند.

شهرها و زیر ساخت های حیاتی کار ،
اقتصادو صنعت ، تولید و خدمات،...،
دانش و آگاهی و فرهنگ پویا،
 تخریب و ویران،
بر سر مردمان ساده کار و زحمت
 آوار می شوند.
زیر آوار ، مردارخواران پروار می شوند.

آنجا
ساکنان فلسطین ، لیبی، سوریه، عراق و افغانستان اشغال شده،
به گروگان گرفته شده اند.
روزمره ، نسل کشی و تارانده می شوند.
میلیونها انسان ؛ کارگر و زحمتکش،
در  لبنان، اردن، یمن، هند، پاکستان، بنگلادش، سریلانکا، اندونزی ،برمه، ترکیه، ایران، کردستان تکه پاره شده و مقاوم،
با وحشیانه ترین وجهی سرکوب و استثمار،
با جنگ،کشتار و ویرانی،
رانده و کوچ داده می شوند.
از زندگی و هستی
آگاهانه و علمی ساقط می شوند.

همه جا
فریاد اعتراض
سوخته گان و تکه پاره شدگان،
زخمیان و خانواده ها،
گرسنه گان و بی سرپناهان،
در انفجار بی وقفه موشکها،
در انفجار انتحاریون ،
به گوش می رسد.
همه جا
دولت و اتحادیه های سرمایه داران،
با جانیان بشریت ،
همکاری و همدستی می کنند.

انواع انسان ،
در محاصره  ضرورت ها ،
کالا و مصرف،
دود و آتش انفجار،
زخم و درد و  فقر و گرسنگی،
به اعماق حفره های تاریک جهل و جعل،
سکوت و سلوک و همکاری،
کشانده شده اند.
بقایش را به نابودی محکوم کرده اند.

بقاء ،
حتی حساسترین روشنفکران جوان، ...
مجامع و تشکل هایشان؛
این گلوله های کاری
 در خشاب آگاهی و آزادی جوامع را
به مزدوری و کارگزاری نظم حاکم ،
کشانده است.

بیهوده نیست که
جنبش میلیونها انسان،
در گره کور جعل و جهل الهی و تاریخی
دست و پای بسته ،
بر زمین فاجعه ،
در انتظار ظهور ناجی ،
نشسته است.

بیهوده نیست که
نوبهاران آزاد و آگاه جوامع،
تا بهاران خجسته سال 57 ،
تا بهار عربی ، تا امروز،
به زمستانی سرد و سخت و طولانی
تبدیل شده است.

آنجا ، در جنگ طبقات
نئوفاشیسم عصر امپریالیسم،
مرتجعین و فاشیسم مذهبی ،
دیکتاتوران و اشغالگران و... را
حمایت ، هدایت و پشتیبانی می کند.
برنامه جهانی سازی را پیش می برد.

آسیا در محاصره ارتش هاست
طبقات رو در روی هم به صف ایستاده اند
جنگ طبقات در خونین ترین اشکال خود ، جاری است.

آفریقا در جنگ!
قرنهاست که در آتش اشغالگران
 سفید و سیاه،...،
غارتگران برده و نفت ،معادن طلا و الماس...
می سوزد.
قرن هاست که آگاهی
نسل کشی می شود.

آفریقا در جنگ طبقات،
به انتهای بربریت جهانی سازی
کشانده شده است.
با پای خود به اردوگاههای برده داران،
پناه می برند.

آگاهی در گستره جهانی،
شرمگینانه ، نفرت انگیز و تهوع آور،
با استعمال مفاهیم مسخ شده آزادی و آگاهی،
در حفظ بقاء ،سکوت اختیار می کند.
نفس های جسته و گریخته می کشد.

آنجا، کارگزاران ومزدوران؛
برده سازان،
برده داران و برده فروشان،
در دستی زنجیر و در دستی سلاح
سوار بر ارابه های فولادین
معترضان را به شلاق و تیر می بندند
فراریان را شکار می کنند،
به زندان و کار اجباری و شکنجه می کشند
به مرزهای مرگ و تباهی می رانند.

آنجا، آب و نان و داروی آلوده را
با گلوله به دهان خشک و خونین
کودکان و بیماران و گرسنه گان می دوزند.

آنجا، بی پروا و متمدنانه،
با نظارت متخصصین بهداشت جهانی،
گلاه سفیدهای سازمان ملل متحد،
با ویروس و میکرب ،شیمی و سرب و...
مرگ و بیماری کشت می گردد.
با نسل کشی ، کنترل جمعیت می شوند.

آنجا،
در اتیوپی،بنین ، بورکینا فاسو،کنگو، کنیا ، ماداگاسکار، نیجریه ، نامبیا ، سومالی ، سودان،رواندا ، اوگاندا، .... در 54 کشور،
بیش از یک میلیارد انسان،
در محاصره جنگ و فقر و بیماری،
 گرسنگی و تشنگی،
زندگی نگبت باری را می گذرانند.

آنجا ، انسان و طبیعت اش
به مرگ محکوم شده اند.هنوز
فریاد درد و زخم
محکومان و تسلیم شده گان،
در اردوگاههای جنگ زدگانللللل

به گوش می رسد.
در مزارع گندم و گل ، ...،
معادن ...،الماس و طلا،
صدای شلاق و زنجیرهای به دست و پا بسته،
هستی حساس را از حرکت باز می دارد.
می خشکاند.

آنجا ،اهلی و  وحوش و نبات
می سوزندو می گندند،
می پوسندو می خشکند.
یکی با گلوله ائی بر چشم، برسینه ،...
افتاده بر دل خاک،
دیگری در انتظار فرمان دست،
با قمه ائی زنگین و خونین بر سیب به زانو افتاده،
یکی بر سیخ کباب ، بر آتش ذغال آبنوس
یکی از تشنگی ، بی آبی و قهرطبیعت
یکی در رویا، سوار بر کشتی نوح ، مغروق در آب...
یکی ، دست و پا بسته در قلب اروپای متمدن،
 بر تخت زندان، می سوزد.

چه باک که تنها فسیل با ارزش است!

آنجا ، نئوفاشیسم عصر امپریالیسم،
اشغالگران، دیکتاتوران مزدور و آپارتاید افریقا را ،
حمایت ،هدایت و پشتیبانی می کنند؛
برنامه جهانی سازی را پیش می برند.

آفریقا در اشغال و محاصره ارتش هاست!

اروپا در جنگ!
دیوار خاکریزهای
 مقاومت و مبارزه ضد فاشیسم،
در اتحاد جماهیر شوراها،...،
در چین کمونیست،
در اروپای شرقی و برلین،
به تصرف درآمده اند.
پرده های آهنین فرو افتاده اند.

ماسک دموکراسی طبقاتی
 از چهره کمونیسم وسوسیالیسم دولتی،
کمونیسم و سوسیالیسم اروپائی؛
سوسیال دموکراسی واقعا موجود،
از صورت رهبران و احزاب مدعی
برداشته شده است.

چهره ماکیاولیستی
دولتهای حافظ قدرت و سرمایه؛
دولتهای امنیت و رفاه نیمه الهی مسیحی،
مدعیان سوسیال دموکراسی طلائی،
عریان تر از همیشه
به تماشای عموم گذاشته می شوند.
سازمانها و احزاب جدید؛
 راسیستی و نئو فاشیستی،
در همه سرزمین های اروپائی،
شرق و غرب، شمال و جنوب
پایگاه توده ائی می یابند.

در اروپای متمدن ضد فاشیست،
آگاهانی بیشمار؛
منفرد و متشکل و مستقل،
نگران و وحشت زده ،
متحیر ونا باورانه ،
خودخواهانه و منفعت طلبانه ،
فرصت طلبانه و سیاستمدارانه،
توهم و باور خود را همسو با نظم حاکم
صیقل می دهند.
جهانی می اندیشند.

زندگی؟    آری!  زندگی باید!
بردگی؟    آری ! زندگی باید!

آگاهی طبقاتی است.
 کالاست.
در بازار آزاد، خرید و فروش میشود.

سازمان جهانی کار،
 قرنی است مقاوله نامه های
سه جانبه گرائی را تعیین می کند.
حفاظت و ایمنی ،
حقوق فردی و جمعی ،
 استقلال تشکیلاتی کارگران را
شعار می دهد.
تغییر ، نه ! به اساسنامه  عمل می کند.
منافع کارفرمایان و دولتها را تضمین می کند.
چشم برتخریب کار و صنعت و زندگی،
و جنایات حاکم بر کارگران
در جوامع عضو ، می بندد.

سازمان جهانی کار؟
سازمانی با برنامه جهانی سازی،
برای سرکوب متمدنانه؛
انحلال استقلال طبقاتی کارگران،
برای معامله و سازش
با کارگران متشکل و مستقل و زخمی.

در اکثریت جوامع،
اتحادیه های دولتی کارگری،
به رایزنی و چانه زنی مشغولند.
تشکلات مستقل کارگری ،
امنیت و بهبود شرایط کار و زیست،...
پیشکش مباحث بی انتها
و مرور زمان شده است.

"تعیین حداقل دستمزد"
" حکم فقر و بردگی "
برای اکثریت کارگران
 صادر شده است.

اروپای متحد،
با تحمیل ریاضت عمومی،
جهانی سازی را
گام به گام پیش می برد.

کارفرمایان ؛ قدیم و جدید،
کارگزاران متخصص و آگاه،
با بکار گیری مراکز دانشگاهی و... و تخصصی،
با تکامل یافته ترین ابزار های علمی،...و نظامی
با پشتیبانی عظیم ترین زرادخانه تاریخ؛
رسانه های ارتباط جمعی،سمعی و بصری،
در تحمیق بی وقفه جهانی،
سازمانیافته و برنامه ریزی شده،
جهان گرسنه و نیازمند و فریفته را ،
پشت دیوارهای رنگین و بلورین
آکواریوم های فریبنده دموکراسی ،
به تماشا و حسرت،
به تحمل صبر و انتظار؛
امید به بهبودشرایط کار و دستمزد،
زندگی انسانی،
به بردگی آشکار کشانده اند.

بنگاههای جدید برده داری،
از صفوف گسترده جوینده گان کار و زندگی،
دسته جات ورزیده و سالم را
از هم، اجاره می گیرند.
در جوامع دیگر ، در صنعت و کشاورزی و خدمات ...
به کار استعماری استثماری
به خدمت می گیرند.

نتایج گام به گام جهانی سازی کار؛
با قوانین جدید کار،
قراردادهای موقت،
تعیین حداقل دستمزد،
حداقل تامین اجتماعی و خدمات درمانی،
حداقل حفاظت و ایمنی،
کار مضاعف بر بستر سرعت ماشین،
پذیرش و تحمل ریاضت اقتصادی،...
به تماشا و آگاهی همه گونه همکاران
در همه اقشار جوامع رسانده می شوند.

همه باید بیآموزند!

کارگزاران،
غرب متمدن ونسبتا مرفه را
پشت دیوارهای مسلح  شیشه ائی،
تحت پوشش رسانه های جهانی،
به تماشای
آثار نفرت انگیز فقر و فلاکت عمومی
جوامع فروپاشیده شرقی،
آثار هول انگیز جنگ و ترور و ویرانی،
در جوامع آسیائی ، افریقائی و آمریکای جنوبی،
 می کشانند.
صحنه های وحشیانه ترور فردی و جمعی
در تحمیق و تحقیر ،...
گسترش ترس و وحشت عمومی
 به تصویر کشیده میشوند.

صدای دلگیر رانده شده گان از هستی،
 فریادهای همیاری و همدردی،
حق ماندن و زندگی انسانی،
همه جا شنیده می شوند.
 همصدائی حزن انگیر مسئولیت پذیران،
انساندوستان وکلیسائی،...
پژواکی نمی یابند.
گوش ها به کری،
چشمان به کوری،
زبان به خاموشی
عادت کرده اند.
دستان زنجیریان هوا را می شکافد،
همدستی نمی یابند.
یاری دهندگان،
دستانشان کوتاه است،
سلاح و صلاحی بالنده نمی یابند.

تحت نظارت جهانی ،
سازمانهای غیر دولتی اجاره ائی
حفظ آرامش، نگهداری و آماده سازی،
 تخریب هویت و هویت بخشی
 را به عهده دارند.

زندگی نگبت بار همسایگان،
زندگی مصیبت بار رانده شده گان
 در اردوگاههای جنگی ، درمراکز نگهداری و تقسیم؛
در اردن و لیبی ، در سوریه و ترکیه ،
در یونان و ایتالیا، در مراکش و اسپانیا ،
در مکزیک و کلمبیا، ... ،در سراسر جهان،
برنامه ریزی شده و علمی
به بحث و مجادله گذاشته می شوند.

در گردهمائی ها،
در مراکز حافظ قدرت،
در استودیوهای رسانه های جهانی،
در دانشگاهها و ... و کتابخانه ها،
در سازمانهای رسمی و غیررسمی،
در اتاق ها و مدارس عالی فکر،
احزاب چپ و راست پارلمانی،
مجامع غیر پارلمانی راست،
نیروهای چپ و  رادیکال غیر پارلمانی،
در هر کجائی که  نشانی از آگاهی است،
به تبادل و گفتگو گذاشته می شوند.
پروژه ائی سازمانیافته در تحمیق اجتماعی،
در عمق بخشیدن به ترس و وحشت همگانی،
در گسترش احساس عدم امنیت در حال و آینده،
در حفظ وضعیت موجود.
گفتمانی لاینقطع و بی حاصل و درد آور.
آگاهانه و علمی
به ابزاری درشتشوی حافظه جمعی و تاریخی
تبدیل میشوند.

شرایط و موقعیت جاری،
جابجائی میلیونها انسان،
ضعف آگاهی از دلائل و عوامل آن،
هراس از حذف موقعیت وامکانات رفاهی موجود،
نگرانی و تردید از تغییر شرایط  از بد به بدتر،
... توانسته است ،
اندیشه بقاء ؛ ماندن بهر قیمت ،
خود خواهی و خود فریفته گی،
اندیشه راسیستی خون و مرز و مذهب را،
تا ضعیف ترین اقشار متوسط جوامع،
تا عمق جعل و جهل در طبقات،
نفوذ دهد.
.... توانسته است
تعمق و چاره جوئی
در مناسبات روشنفکران و آگاهان،
در مجامع کوچک و بزرگ
 چپ رادیکال غیر پارلمانی،
چپ انقلابی و مسئولیت پذیر،
چپ ضد فاشیست و ضد راسیسم،
به بن بست بکشاند.

دستان یاری دهنده گان،
همیاران معترض خود را نیز یاری نمی توانند.

بیهوده نیست که دارنده گان رای،
در حفظ بقای خود،
به نیروهای بازدارنده تکامل انسان،
می گرایندو اختیار می دهند.

اروپای متمدن،
هراسناک از جهنم روبرو،
وحشت زده  از امواج رانده شده گان،
ترسناک از حضور گردانهای ارتجاع و ترور،
مهندسی شده و سازمانیافته،
" همه با هم "
به " گذشته باز گردنده می شوند.
داغ لعنت خوردگان ؛
پیروزمندان و شکست خورده گان،
 آماده تحمل ریاضت و گسترش جهانی می شوند.

بیهوده نیست که کارگران و مزدوران
در کارخانه ها و جبهه های جنگ،
انجام وظیفه می کنند.
یکی ارزان، یکی گرانتر
هر دو خون ریزند،
یکی خون خود لابلای چرخ دنده های کار،
دیگری ،خون همنوعان بر چرخ دنده های ماشین جنگی.

جاده بربریت در ابعاد جهانی تعریض و ادامه می یابد.

تاریخ بیداری در حافظه تاریخی ملل
پاکسازی میشوند.
آثار کار اندیشمندان ،...و هنرمندان
نقش بسته بر چوب و سنگ و آهن،
کشیده شده بر بوم و پارچه و کاغذ،...
در میادین و پارک های عمومی و شهرها،
در کتابخانه ها و موزه ها،
لابلای زرورق های رنگین دموکراسی،
در پستوی خانه ها و سیاه چالها،
زیر آوار خاک ودرد و رنج،
زیر آوار تکرار بی وقفه و کسالت آور،
پنهان مانده است.

آنجا، آشویتس است؛

اردوگاه کار اجباری.

کار کارخانه را ساخت و انسان را آزاد نساخت .
آنجا که کارگران خسته و گرسنه و بیمار ،
در مشایعت رامشگران هنرمند ،
به کوره های آدمسوزی سپرده شدند.

آنجا که فاشیسم سرمایه،آگاهانه و علمی
انسان را از انسان بودن و ماندن و شدن ،
دور ساخت
تا میراث داران و چکمه پوشان این عصر،
با ابزار مذهب و جهل و جنگ،

در صده جاری استوار بمانند.


آنجا اتحاد جماهیر شورا ها ست.

اندیشه و سازماندهی نوین کار،
دیواری استوار در برابر فاشیسم سرمایه کشید.
نام میلیونها کارگر مبارز و مقاوم و به تاریخ پیوسته،
 آن را به تصویر می کشاند.

آنجا ؛ یوگسلاوی ،اوکراین، ... است
بوی اجساد سوخته کارگران و زحمتکشان
در بوسنین و دنباسک، هنوز هم به مشام می رسد.

سرزمینهای متحد سابق،
تقسیم شده اند و می شوند.
استقلال می یابند.
به سهامداران جدید قدرت و سرمایه،
در بازار آزاد سهام و بورس ، پول و ارز
به فروش می رسند.

مرزهای اروپای متحد ،
گسترش می یابند.
ناتو ، بازوی نظامی نئوفاشیسم
پارلمان اروپا ،بازوی سیاسی نئو لیبرالیسم
نئوفاشیسم عصر انحصارات امپریالیسم را،
در صحنه جنگ و سیاست طبقاتی
تدارک می بینند.
جهانی سازی را صیقل می دهند.

اروپا در جنگ ، در تدارک ارتش های اشغالگر ست!

آمریکا در جنگ
در پی کشف قاره آمریکا،
در پی مهاجرت سوداگران طلا و زمین،...
در پی اشغال سرزمینها،
در پی جنگهای ارتش ها باهم، با نیروهای ضد اشغال،
در پی نسل کشی از بومیان ، سرخ پوستان و بردگان،
در پی غارت و چپاول و تخریب ،
در پی تصاحب دستاورد کار انسان و میراث طبیعت،
در پی جنگهای اول و دوم جهانی،
اروپا و اشغالگران استقلال یافته آمریکا،
به اتحاد و یکپارچکی،
ایجاد سازمانهای جدید،
مناسبات انحصاری جدید،
به توافقات جهانی رسیده اند.

 در پی تثبیت مالکیت جهانی،
در پی تکامل و رشد موسسات حفظ مالکیت،
در پی رونق بازار آزاد خرید و فروش کار و اندیشه،
علم و دانش ، هنر و سیاست و فرهنگ ، پول و کالا...،
در پی تکامل کار و صنعت و دانش ،...
آمریکا؛ بهشت سهامداران سرمایه و قدرت،
عظیم ترین و مدرن ترین تمدن بشری، تولد یافته است .

آنجا ،
نمایندگان خدایان سرمایه و قدرت ؛ دهها نام،
صاحبان دلار ، یورو ، یوان ، روبل ، پوند و ین،...، طلا و زمین،
صاحبان کارخانه ، خانه ، کار، آب و نان و هوا ؛ دهها نام،
صاحب اختیاران ارتش های مزدور ،
در اتحادیه های جهانی و انحصاری،
 به گرد هم می آیند.
..... سازمان ملل متحد،
متشکل از نمایندگان ۱۹۳ کشور عضو
شورای امنیت، متشکل از پنج عضو دائم و ده عضو انتخابی
پنج عضو دائمی در تصمیمات این شورا حق وتو دارند.
گروه 7 با مقررات و آئین نامه های درونی و جهانی اش
، گروه 20 ، ... با ضوابط و آئین نامه هایش
"همه باهم" ،
"در کنار هم "،
"در برابر هم "،
در جنگهای اقتصادی و نظامی،
 مستقیم و خونین نیابتی
برنامه جهانی سازی را صیقل می دهند.
صاحبان حق وتو،
نقش خود را برجسته تر می کنند.

آنجا ، در تولید و شناسائی اندیشه و عمل،
عالی ترین موسسات علمی تحقیقاتی و پژوهشی؛
عظیم ترین موسسات سیاسی و فرهنگی،
اقتصادی و نظامی را بوجود آورده اند.

آنجا مناسبات جهانی استثماری،
مدیریت اشغال و کشتار،
تخریب و تصاحب قدرت و سرمایه،
تربیت مزدوران و نیروهای ویژه ضد شورش؛
شیوه های ایجادترس و وحشت و ترور؛
بکارگیری علمی جنگ روانی،
برنامه ها و شیوه های تحمیل جنگ خانگی،
از آغاز تا هنوز،
آموزش و پرورش و گسترش میآبند.

آنجا، ...،شیلی، کوبا ، ونزوئلا، چیاپاس،...،
در تحریم ، در گرسنگی و فلاکت.
در سازش در فقر و ریاضت.
آنجا کلمبیاست،
بیش از 9000 کارگر در زندانها
به گروگان گرفته شده اند.
آنجا .... ، مکزیک است،
در پی هر اعتراض
دسته دسته فعالین و رهبران
کارگر و دانشجو ناپدید می شوند
قبرهای دسته جمعی
" خاوران و لعنت آباد ها"
تصاویر ناپدید شده گان،
همه جا به نمایش گذاشته شده اند

نئوفاشیسم عصر امپریالیسم،
آلترناتیو سهامداران انحصاری اروپای متحد،
ایالات متحده در قاره آمریکا،
در جنگ طبقات است.

جنگ طبقات در خونین ترین اشکال خود ، جاری است.
بربریت،
 زیر سنگینی چرخ دنده های ماشین جنگی،
زیر چکمه های مزدوران و پاسداران
هموار می گردد.

در سراسر جغرافیای زمین،
ثروت بیکران است و فقر و ظلمت بی انتها ،
خشم است و نفرت فرو خورده قرنها،
اعتراض است و سرکوب عنان گسیخته،
شادی است و غم و اندوه عمومی،
امید است و ناامیدی بال گسترده،
نان است  و بیشمار گرسنگان،
سقف است و انبوهی بی سرپناه و آواره،
دارو انحصاری  و فراوان است
و بیماران بی یار و یاور و دارو و بهداشت،
آب است  و تشنگی انسان و طبیعت،
نور است و انبوه خانه های مردمان ساده در تاریکی.
تنها،
 برج و باروی صاحبان و سهامداران قدرت و سرمایه،
بارگاه عظیم معابد ، کنیسه ها ،کلیساها و مساجد،
کاخ های اشرافی دولتیان و معتمدان،...
زیر امواج به اغمای برنده ی
 نور و صدا و تصویر،
می درخشند.

سیطره خوفناک سرمایه نظامی؛
مجتمع های عظیم صنعتی – نظامی – مالی،
بر سرنوشت انسان ، سایه انداخته است.
با ابزار جنگ، جوامع را تخریب می کنند،
با ابزار صلح تحمیلی، بازسازی می کنند.
می سازند که در صورت نیاز تخریب اش کنند
تا وقفه ائی در گردش کالا وپول و...،
اخلالی در انباشت و هژمونی سرمایه،
 ایجاد نشود.

نظم حاکم قادر است و می تواند
بر رودخانه های جاری اعتراض ایجاد سدکند ،
جامعه را به حفره های عمیق درد و تاریکی بکشاند،
آگاهان را نسل کشی کند،
وادار به خود تبعیدی و فرار و مهاجرت کند،
نفت و گاز و... و برق و آب را قطع کند،
معادن و منابع ملی، ثروت عمومی را
چپاول و غارت کند،
خانه و کارخانه را بر سرساکنان خراب
 و همه جا را ویرانه کند،
با تحریم اقتصادی و برنامه ریاضت
شب را تیره تر کند،
ترس  و وحشت را نهادینه کند،
معترضان را سرکوب،
روانه خانه و بیمارستان و گورستان کند.

می تواند،
سکوت و همراهی ناشی از ترس و منافع ،
سلوک و سازش ناشی از غم نان و دغدغه امنیت را،
رضایت و همراهی عمومی قلمداد کند.
می تواند در تحریف واقعیت،
آنرا معجزه الهی ،
 پیروزی شمشیر بر خون،
در تاریخ ننگین خود، ثبت کند.

آری!
می توانند تاریخ را جعل کنند!
جعل تاریخ ، بزرگترین خیانت و جنایت این فرومایگان،
این وحشیان عالم و خداپرست و انسان کش،
این جانیان نسل های گذشته و حال است.

معجزه ائی در کار نیست!
و اگر هم هست،
معجزه خشم و نفرت آگاهی است
که در اوج قدرت و ثروت و ثبات حاکمان،
در قعر سلوک و سازش و سکوت همگانی،
آنجا که آرامش گورستان را به تصویر می کشد،
دریای متلاطم و شورشی جنبش میلیونها انسان،
ناگاه می جوشد از زمین.
امواجی نو در می اندازد،
صفوف طبقات را بهم میریزد،
لاشه خواران فربه را به بیرون میریزد.

بیهوده نیست که
آگاهی جرم است.
اقدام آگاهانه به تغییر،
تروریسم نامیده میشود
و در سراسر سرزمینها،
به خاک سپرده می شوند
به زندان و دار شکنجه کشیده می شوند.
بیهوده نیست که
 به هر چشمه ائی از نور،
به هر کرم شبتابی،
به هر ماهی سیاه کوچکی،
به هر خاک و خاشاکی،
در صحنه اقدام،
با ترس و وحشت شلیک می کنند،

نه !  این پیروزی هم نیست.
جاعلان قدرت اندیش خوب می دانند،
در مقابل طلوع خورشید ؛
حضور آگاهانه "گلمشت درشت  آفتاب"
در صحنه تدبیر تغییر،
هیچ هم نیستند.

در تمامی جنگهای نابرابر،
انسان کار و زحمت و آگاهی،
گنج رنج خود به باد می سپارد،
فقر و گرسنگی و مرگ درو می کند.
در مراسم تنهائی و پنهانی ،
به زیر سایه خود می خزد،
سلاح و صلاح خویش صیقل می دهد.
 از اندیشه رهائی،
 لحظه ائی باز نمی ماند.
دیر یا زود دارد،
به تدارک تغییر در سرنوشت خود،
 اقدام می کند.

در جستجوی راهی به رهائی بود
که آموزگاران و  پیشگامان،
همچون سیاه ماهیان کوچک،
از برگه ها به جویبارها،
به رودهای خروشان داغ لعنت خوردگان
پیوستند تا با امواج  آگاهی،
گل مشت بزرگ آفتاب را
در تغییر مناسبات فاشیستی سرمایه جهانی،
در نقد و نفی جعل و جهالت تا رهائی
همیاری نمایند.
بیهوده نیست که
گردن به زیر شمشیر ،ساطور و گیوتین
سر فراز ، سر به طناب دار سپرده اند.
در برابر جوخه های مرگ ،
تا همین لحظه، چون سرو ایستاده اند
و به چهره ابلیسان زمان ، تف انداخته اند.

بیهوده نیست که عمیق ترین دره های فاصله
از اجساد آنان انباشته است.

چه باید کرد؟


قرنها مبارزه، مقاومت، مداومت،
رودهای خون ، فصل های تغییر
اینهمه راه و نشانه،
اینهمه ستاره خونین،
آموزگاران تاریخ،
اتحادیه بین المللی کارگری،
دانش مبارزه طبقاتی،
اکتبر سرخ،
بلشویسم،...
سازمان رهائی کار
....
اینهمه گام های آگاهانه
،...  اینهمه گذار،...
برای رسیدن به اینجا و اکنون؟
ایرانی در بند، در جنگ؟
جامعه ائی بیمار؟
جهانی در محاصره و اشغال ؟

آری ! به اینجا و اکنون!

ایرانی در آغاز فصل رهائی!
ایرانی بیرون آمده از آوار قرنها سلطنت الهی؛
پادشاهان نیابتی مشروعه و مشروطه استبدادی،
آخوندیسم تاریخی تشنه قدرت،
فقیه هانی وقیع و جلاد؛
خاطبان و قاریان و جارچیان،
مرده خواران و زمین خواران و رانت خواران
 پاسداران و امیران نظم و امنیت،
سهامداران مجلسین و قضاء و دولت،...
این چپاولگران بیت المال و انسان کار و طبیعت،
سودبرندگان از سلطه مناسبات ارتجاعی و استبدادی،
استعماری و استثماری.
ایرانی در بند و حصار دردهای مشترک تاریخی

ایرانی در جنگ طبقات.
در جستجوی راه رهائی.
ایرانی آشنا با مفاهیم درد و بند،
ایرانی در تکاپوی شکستن زنجیرهای اسارت،
در نفی ونقد جعل و جهالت ،
جنایت و خیانت، دزدی و چپاول و غارت.
ملتی که در پی فراز و نشیب های تاریخش
دریافته است و در می یابد و خواهد آموخت:
این درد مشترک ،هرگز جدا جدا درمان نمی شود!

ایرانی در سرفصل دیگری از تاریخ،
فصل آغاز بیداری و هوشیاری عمومی!

ایرانی بازگشته از قعر توهم
ایستاده بر ارتفاع یکی از بزرگترین لحظه های تاریخی
تعیین سرنوشت خود.
دوران تصمیم گیری تاریخی!
انتخابی آزاد، آگاهانه و پنهان.

با خودم می گویم:
هرکه می خواهی باش!
از درد خود آگاه باش!
انتخاب کن!
در صف واقعی خود بایست!

در صف سرکوب بایست!
در صف دولت و قضاء و قانون ،
اقتصاد و فرهنگ ،
دین و سیاست جاری، بایست!

انتخاب کن!
در صف آلترناتیوهای جهانی بایست !
در صف سلطنت نوه رضا خان، بایست!
در صفوف مجاهدین و شورای ملی مقاومت،
در صف جبهه ملی ، نهضت آزادی ،
 ملی گرائی دکتر محمد مصدق، بایست.
در صف هر حزب و تشکیلاتی که میخواهی
چپ ،راست،رادیکال ،سکولار ...، بایست!
در صف کار و مطالبات ،
در صف نان و مسکن و آزادی!
در صف تغییر و رهائی بایست!

بایست!
سکوت نکن! شهامت کن.
حتی اگر شده یکبار ، جسارت کن!
منافع خود را ،
در صفی که ایستاده ائی فریاد کن.
 تصمیم بگیر! هوشیار باش !

آگاهانه انتخاب کن!
همگام شو در حفظ و تداوم نظم حاکم!
هم باند شو در ادامه زیر ساخت جاده بربریت تا فردا!
یا
همدست باش با مردمان  کار و زحمت ، ...
در نفی و نقد دوران حقارت.
درد مشترک را فریاد کن ،
آگاه و همآهنگ باش
 درتغییر تاریخ.

راه سومی در کار نیست
 اگر هم هست، بازگشت پیروزمندانه
زیر آوار دوران های گذشته است!

جنگ طبقات در ایران جاری است.
طبقات رودر روی هم به صف ایستاده اند.

ملت ایران؛
ملتی قدیمی تر از تاریخ،
مللی پا بسته در تاریخ،
ملتی همبسته در روح ایرانی،
متشکل از ملیت ها،
اقوام و طایفه ها و خانوارها.
نه چندان دور از هم
غریبه و دیر آشنا باهم،
گاه رو در روی هم ، بیشتر باهم،
در بروز قهر طبیعت ، همیار و همدرد باهم،
در جشن بهار و نوروز ، برداشت محصول، باهم،
در عزا و عروسی باهم،
با تحمیل، زبان مشترک با هم
در فرهنگ همزیستی، باهم،
در تاثیر گذاری و تاثیر پذیری از هم، " باهم ".

ملت ایران
در قرنی که جنگهای جهانی،
قهر انسان و  طبیعت
او را به قهقرای تاریکی و درد کشانده بود،
" همه با هم " ،
در قیام و انقلاب بهمن ماه
با اعتماد و اعتقاد و باور
به تدبیر رهبران و معتمدین ،
 آگاهان انقلابی و آزادیخواه،
اندیشمندان و ... و دانشگاهیان
مهر تائید زدند.
خواستند و فریاد زدند:
  مرگ بر شاه! " شاه باید برود".
 شاه رفت!
اگر امام فردا نیآد، مسلسلها بیرون میآد!
خمینی آمد!

امواج میلیونی کار و زحمت و دانش،
" همه با هم "،
به تاریخ شفاهی ،
عدالتخواهی و آزادگی اسلام ،
خاندان علی ابن ابوطالب،
به خمینی و بیعت کنندگان عصرش،
اعتماد واقتداء کردند.
صمیمانه ، عابدانه ، عارفانه،
به قعر حفره های ارتجاع و تاریکی ،
فرو ریختند.
در رکاب خمینی جلاد؛ ولی عصر،
جانشین علی بن ابوطالب، حسنین ، ...، امام زمان؛ مهدی
با نام حسین بر لب و شمشیر آخته در دست ،
در خون همنوعان آزاد اندیش،
دست و روی شستند.
           
چهل سال درد لازم بود،
چهل سال مقاومت و مداومت،
چهل سال عشق لازم بود،
چهل سال کار لازم بود،
که دریابند
راه رفته لکه ننگی بر دامان تاریخ است.
ننگ جعل رهبران و کارگزاران
ننگ بارگاه ظلم و استثمار.
چهل سال وقت لازم بود،
از اغمائ هول انگیرقرنها تحمیق،
چشم و گوش دل و هوش بگشایند،
به تغییرش بیاندیشند ،
راه رفته بارگردند.

"فلات را بنگر، دریای وحشت انگیزی است .
که موج می زند از خون عاشقانه ما،
و بادبان سیاه تمام قایق ها
صلیب سوخته گورهای دریائی است ."

دریا را بنگر، که طوفانی است
از این تلاطم مغلوب،
تور کهنه صیادان جلگه خون،
 سیاه ماهیان مرده میگیرند.
کشته ها ی پشته در خاوران ها و لعنت آباد ها...
دژهای مقاومت و آگاهی.

اسلام رو پله کردند ، مردم رو ذله کردند!
مرگ بر این نظام مردم فریب!
می کشیم ، می کشیم ، آنکه خیانت کند!

امواج فرو رفته در اعماق،
خشمگین و طغیانی
بازگشته است
بر ساحل درد و زخم می کوبد
بر برجها و باروها، پیل ها و پاسداران
دیر یا زود ، می روبدش روزی
و این دیالکتیک تاریخ تکامل انسان است.

انسان توانسته است و می تواند
بی رهبری علنی حزب و تشکیلات
از تجارب زندگی خود بهر ه گیرد،
بیآموزد و اندیشه کند،
راه رفته را بازگردد
در صحنه اقدام،
راه رهائی خود ، هموار و تجربه کند.

انسان می تواند و توانسته است،
 بالنده و با شکوه،
بهاران تمدنهای بجا مانده از جنایات اعصار،
بهاران اکتبر را،
به نمایش تاریخ بیداری بکشاند.

ایستادن، گندیدن و پوسیدن است،
پشت سر آوار و روبرو نا آشنا ومه آلود است.

می توان و باید،
گامی به پیش برداشت.
حتی اگر افتادن، به پا  می ایستیم
تا گامهائی آگاهانه تکامل جامعه،
تا رهائی همه انواع انسان و طبیعت،
بر پا شود.

اینک در سرزمین مشترکمان ایران،
جنبش میلیونها انسان؛
کارگران و زحمتکشان و بیکاران،
رانده شده گان از کار و زندگی ،
حاشیه نشینان و بی سرپناهان،
گرسنگان و پابرهنه گان،
با کوله باری از تجارب و خاطره ها،
رویای رهائی در سر،
در شهرهای بزرگ و کوچک،
از مراکز کار و کارخانه و مزرعه و...
به راه افتاده اند.
جاده ها و خیابان ها،
کوچه ها و پس کوچه ها را
 پس گرفته اند.
مرزهای توهم و اعتماد و اعتقاد کورکورانه را
 شکسته اند
مرزهای جغرافیائی و دریاها را
 پشت سرگذاشته اند
فاصله ها را با اجساد عزیزان پر کرده اند
و ارتش ها و پاسداران نظم در محاصره آنان
به بن بست رسیده اند!

در این شرایط و موقعئیت تاریخی،
بردباری نه ! هرگز !
تکرار نه ! هرگز!
بازگشت به دامان زردتشت
بازگشت به دامان کوروش
بازگشت به دامان سلطنت مشروعه رضاخان
بازگشت به دامان آخرین ملی گرائی ایران؛
مشروطیت و دکتر محمد مصدق
دیکتاتوری مشروعه محمد رضا خان
بازگشت، به  دوران های فرسوده و مرده
نه! هرگز! کافی است!
گذشته ، آوار است بر سر حال و آینده
گامی به پیش با آگاهی،
با شور و شعور عقلانیت جمعی!
در درمان درد مشترک همه آحاد اجتماعی.

از همین لحظه،
در  تدارک سازمان و حزب آینده؛
سازمان انقلاب و تغییر!
سازمان مردم!

رهائی،
با اتحاد و آگاهی طبقاتیٍ،
با کار و اندیشه جمعی،
با اعتصاب و خشم اعتراض درهم شکننده،
با تسلیح عمومی جامعه در دفاع از خود،
با خلع سلاح مزدوران حافظ مالکیت،
با از کار انداختن ماشین جنگی،
با  از حرکت انداختن هر چرخ دنده در خدمت نظام،
با خلع ید و لغو مالکیت از استثمارگران و چپاولگران،
از میراث خواران تاریخ،
از سهامداران و برگزیدگان زمین،
تا لحظه های جاری تغییر،
جای پای می یابد.
تاریخ خود را می سازد.

اقدام همگانی در درمان درد مشترک،
رهائی زنان از ستم مضاعف؛
معیار سنجش آگاهی و آزادی یک جامعه ،
برابری زنان با مردان درتمامی مناسبات...
همه گونه آزادیهای فردی و جمعی، بی قید و شرط
ممنوعیت کار کودکان ؛
بازگرداندن آنان به خانه و مدرسه ،
به جایگاه آموزش و پرورش،
آزادی تشکیل و فعالیت سازمانها و احزاب ،
مجامع صنفی و سیاسی و طبقاتی،
در برقراری عدالت اجتماعی،
در رفاه و امنیت کار و اندیشه و ...
لغو هرگونه زندان و شکنجه و اعدام و ترور،
حتی علیه جلادان فقیه و مجریان جنایت علیه بشریت.
محاکمه آمران و عاملان و مجریان اعدام ها،
 کشتار و نسل کشی از معترضان و آگاهان،
در نفی و نقد فراموشی و تکرار  فجایع
برای ثبت در تاریخ بیداری!


نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم!

" آنچه امروز برای ما مفهوم آزادی یافته است، انسان آینده را آزاد خواهد کرد و آزادی ادراکی متغییر و متحول است که بدون تردید در مرحله ائی از رشد و تکامل انسان و طبیعت ، دیگر واجد رنج و محرومیت برای انسان نخواهد بود."  ( رفیق سعید سلطانپور)

در سی امین سالگرد فاجعه نسل کشی از آگاهی در تابستان سال 1367،
با بزرگداشت راه و رسم پرافتخار انقلابیون آگاه؛کارگران و آزادیخواهان اعدامی،...  در تدارک قیام و انقلاب در دهه 50 و 60 و... و در کشتار دسته جمعی تابستان سال 1367  که در بیدادگاههای جمهوری اسلامی به نظم فاشیستی حاکم، نه! گفتند و راه رهائی را با ایثار هستی خود ،هموار ساختند و معنی بخشیدند.

و با درود بی پایان به جان بدربرده گانی که تاکنون درداخل و خارج ،منفرد و متشکل ،سرفراز و استوار، درصفوف کار، اعتراض و تغییر با مقاومت و شهامت آگاهانه خود ایستاده اند تا جرثومه های خیانت به اعتقاد ،اعتماد و باور و جنایتکاران علیه بشریت در تاریخ معاصر ایران را به آرامسایشگاه مرگ اندیشه و عمل ارتجاع و فاشیسم مذهب و سرمایه ،بسپارند.

برافراشته باد پرچم پر افتخار آگاهی و رهائی!
نابود باد نظام سرمایه داری در ایران و جهان!

جهان
مردادماه سال1397