۱۴۰۳ آبان ۱۲, شنبه

هفت شعر در زمان ترامپ، و لینک‌های مقالات، اشعار، و کتب: مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

 

هفت شعر در زمان ترامپ

مجید نفیسی

 

یک: حقیقت و دروغ

در پاپیروسهای مصری خواندم
که حقیقت و دروغ برادر بودند.
یک روز حقیقت دشنه‌ی دروغ را به وام گرفت
ولی از بد حادثه آن را گم کرد.
دروغ شکایت به دادگاه برد
و ادعا کرد که دشنه را عوضی نیست
و قاضی را بر آن داشت تا در برابر
چشمهای حقیقت را کور کند
و به دربانی خانه‌ی دروغ بگمارد.

امروزه هم آدمکی دروغزن
با انکارِ مکررِ واقعیات
چشم حقیقت را کور کرده
و به دربانی خانه‌ی خود گماشته
و روزنامه‌نگاران و دانشمندان را
که دروازه‌بانانِ خانه‌ی حقیقت هستند
از پرسش و پژوهش بازداشته.

اگر به حقیقت باور داری
خانه را از دروغ بپیرای
و چون فرزندِ حقیقت در افسانه‌ی مصری
به دادخواهیِ حقیقت برخیز
تا چشمهایش دوباره بدرخشند.

        سی‌و‌یکم ژانویه دوهزار‌و‌هفده

 

دو: بگذار آمریکا دوباره آمریکا شود  


آمریکایی که من می‌شناختم
دستهایش را برایم گشود
و مرا کنار فرزندانش نشاند.

از میهنی گریخته بودم
که همسرم در آن تیرباران شد.
پیشمرگه‌ای مرا به ترکیه برد
وکیلی به فرانسه
و کفیلی به آمریکا.
چنین بود که شهروندِ این کشور شدم.

اما امروز
آنها که نوزادان را از مادرانشان
در مرز مکزیک جدا کرده‌اند
می‌خواهند شهروندی را از من پس بگیرند.

نه! این آمریکایی نیست که من می‌شناختم
آمریکایی که پروتستانهای فرانسوی
و کاتولیکهای انگلیسی به آن کوچیدند،
آمریکایی که یهودیان آلمانی
فراریانِ شوروی
و پناهندگانِ نااروپایی به آن پناه آوردند.

بگذار آمریکا دوباره آمریکا شود*
نوزادان را به پناه‌جویان برگرداند
و همه‌ی فرزندانش را بیکسان در‌بر‌بگیرد.

        یازدهم ژوئیه دوهزار‌و‌هژده

*- "بگذار آمریکا دوباره آمریکا باشد" لنگستن هیوز

 

سه: شبی که میشل با باراک رقصید

 

آیا آن شب را به‌یاد‌می‌آوری
شبی که میشل با باراک رقصید؟
همه‌ی مردم با آنها رقصیدند
و من هم با همسر سابقم
روبروی تلویزیونی قدی
در بزمگاهی شبانه سرِ خیابان.

آیا آن شب را به‌یاد‌می‌آوری
شبی که میشل با باراک رقصید؟
من منفی‌بافی را رها کردم
شهروندی کوشا شدم
و همراه با دیگران فریاد زدم:
"آری، ما می‌توانیم."

آیا آن شب را به‌یاد‌می‌آوری
شبی که میشل با باراک رقصید؟
هیچ کس نمی‌دانست که به‌زودی
برده‌داران سر از خاک بر‌می‌دارند
و با تفنگها و خدایشان
ترس و نومیدی می‌پراکنند.

آیا آن شب را به‌یاد‌می‌آوری
شبی که میشل با باراک رقصید؟
آن شب دوباره باز‌خواهد‌گشت
مالیا با ساشا خواهد رقصید
و پسرم آزاد با دوست‌دختر سابقش
و آمریکا لینکلنِ دیگری خواهد یافت.

        بیست‌و‌ششم ژوئیه دوهزار‌و‌هژده

 

چهار: این خانه بو گرفته است

 

این خانه از آن تو نیست.
به برج سیمانیت بازگرد
با پیشابدان طلائیش!

آن کس که به جای تو خواهد نشست
باید چراغ راهنمای این ملت باشد
نه چون تو سرکرده‌ی جانیان.

دور نیست
که رودخانه‌ی میسیسیپی
به رودخانه‌ی کلرادو بپیوندد
و این خانه را یکسره
از گند چهارساله‌ات بشوید.*

برخیز ای هرکول آمریکایی
که در دل هر زن و مرد آگاه
خانه داری!
برخیز! برخیز!
این خانه بو گرفته است!

        بیست‌و‌دوم مه دوهزار‌و‌بیست

*- اشاره است به پاک کردن طویله‌های آژیاس بدست هرکول.    


پنج: كرم


تو آن کرم سیبی که یک‌شبه
به اژدهایی خون‌آشام بالید
چونان کرم هفتواد در "کارنامه‌ی اردشیر"
که در ذهن مردم خانه کرد
و آنها را به کیش خویش کشانید.

چه غم اگر در روزگار ما
اردشیر دیگری بپا‌نخیزد
تا در دهانت سرب مذاب بریزد
و با افروختن آتشی پر‌دود بر بام
مردم را به گشودن بارویت بخواند.

نه! این بار, به‌جای قهرمان
مردم خود یک‌به‌یک
برگه‌های رایشان را پست میکنند
تا از مسندت به‌زیر‌کشند
و به مردابت باز‌گردانند.

        پانزدهم اکتبر دوهزار‌و‌بیست


شش: امشب به ترامپ می‌اندیشم


امشب به ترامپ می‌اندیشم
که در کاخ سفید تنها نشسته
و به شکستش می‌اندیشد.

او شاه نیست
که از برابر انقلاب گریخت
و دیگر به وطن بازنگشت.

او پیشوا نیست
که در سنگرش در برلین
گلوله‌ای در مغز خود چکاند.

او ریئس‌جمهوری رفتنی‌ست
که باید گوشی را بردارد
و به رقیبش شادباش بگوید.

باشد که الهه‌ی آزادی
به او جرات این کار را دهد
تا بردباری
جای نفرت را بگیرد
و آمریکا دوباره آمریکا شود.

        ششم نوامبر دوهزار‌و‌بیست

 

هفت: نقطه‌ی پایان

 

من آن گلوله‌ام
که هیتلر در مغز خود نشاند
در نهانگاهش.

من آن لخته‌ی خونم
که استالین را به اغما کشاند
در خوابگاهش.

من آن موریانه‌ام
که عصای سلیمان را سائید
تا جسد ایستاده‌اش فرو‌افتاد.*

من آن نقطه‌ی پایانم
چه باک اگر خودکامگان
خود را جاودان بخوانند.

        دوم ژانویه دوهزار‌و‌بیست‌و‌یک

*- قرآن, سوره‌ی "سبا", آیه‌ی چهارده. این روایت در تورات یافت نمی‌شود.


https://iroon.com/irtn/blog/20671/seven-poems-during-trump/

 

Seven Poems During Trump

 

Seven Poems During Trump

Majid Naficy

One: Truth and Falsehood

 

I read in Egyption papyruses
That Truth and Falsehood were brothers.
One day Truth borrowed Falsehood’s dagger
But lost it by misfortune.
Falsehood took the case to court,
Claimed the dagger was irreplaceable
And asked the judge in return
To blind Truth and order him
To become the doorkeeper of Falsehood’s house.

Today, too, a false little man
Has blinded Truth
By his repetitious denial of facts
And made him the doorkeeper of his house
And stopped journalists and scientists
Who are the gatekeepers of the house of Truth
From questioning and researching.

If you believe in Truth
Cleanse the house from Falsehood
And, as the child of Truth in the Egyption legend,
Rise to seek justice for Truth
Until his eyes shine again.

        January 31, 2017  


Two: Let America Become America Again


The America that I knew
Opened her arms to me
And placed me next to her children.

I had fled my homeland
Where my wife was executed.
A peshmerga took me to Turkey
A lawyer to France
And a sponsor to America.
Thus I became a citizen of this country.

But today,  Those who separated
Infants from their mothers
At the Mexican border
Want to remove my citizenship.

No! This is not the America that I knew
The America where French Protestants
And English Catholics migrated,
The America where German Jews
Soviet defectors
And non-European refugees took refuge.

Let America become America again*
Return infants to asylum seekers
And embrace all of her children equally.

        July 11, 2018

*- “Let America be America again” Langston Hughes

 

Three: The Night Michelle Danced with Barack

Do you remember that night,
The night Michelle danced with Barack?
All people danced with them,
I, too, with my ex-wife
In front of a giant TV
In a nightclub on the corner.

Do you remember that night,
The night Michelle danced with Barack?
I let go of cynicism
Became an active citizen
And shouted with the others:
“Yes! We can.”

Do you remember that night,
The night Michelle danced with Barack?
No one knew that soon
Slaveholders would rise from graves
And spread fear and despair
With their guns and God.

Do you remember that night,
The night Michelle danced with Barack?
That night will return again
Malia will dance with Sasha
And my son Azad with his ex-girlfriend
And America will find another Lincoln.

        July 26, 2018

 

Four: This House Stinks


This house is not yours.
Go back to your concrete tower
With its golden toilet!

The one who will replace you
Must be the leading light of this nation
Not like you, the head of criminals.

It is not long
Until the Mississippi River
Joins the Colorado
And washes off your four-year filth
Thoroughly from this house.*

Rise, oh American Hercules
Who live in the hearts of
Every informed woman and man.
Rise! Rise!
This house stinks!


        May 22, 2020

*- An allusion to Hercules’ washing-off the Augean stables.

 

Five: Worm


You are that apple worm which overnight
Grew into a bloodthirsty dragon
Like Haftvad’s worm in the “Ardashir Chronicles”.*
It nested in the minds of people
Drawing them to its cult.

No sorrow if in our time
Another Ardashir does not rise
To pour molten lead in your mouth
And call the people to open your castle
By setting a smoking fire on the roof.

No! This time, Instead of a hero,
The people themselves one by one
Will mail their ballots
To bring you down from your seat
And return you to your swamp.

        October 15, 2020

*- Ardashir I founded the Sasanian Dynasty in Iran in 224 A. D. He slew Haftvad’s worm before crowning himself king of kings:
https://iranicaonline.org/articles/haftvad-haftwad

 

Six: Tonight I Think of Trump


Tonight I think of Trump
Who sits in the White House alone
Thinking of his defeat.

He is not the Shah
Who fled the Revolution
And never returned home.

He is not the Fuhrer
Who, in his bunker in Berlin,
Put a bullet in his head.

He is an outgoing president
Who must pick up the phone
And congratulate his rival.

May the Goddess of Liberty
Give him courage to do this
So that tolerance
Replaces hatred
And America becomes America again.

        November 6, 2020

 

Seven: Endpoint


I am that bullet
Which Hitler put in his head
At his hideout.

I am that blood clot
Which took Stalin into a coma
In his bedroom.

I am that termite
Which gnawed away Solomon’s cane
Until his standing corpse fell*.

I am that endpoint
No matter if the tyrants
Call themselves eternal.

        January 2, 2021

*- The Quran 34:14. The Bible does not have this narrative.    

***

لینک‌های مقالات، اشعار، و کتب: مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

 
Majid Naficy: Seven Poems During Trump
هفت شعر در زمان ترامپ
Vox Populi: Michelle Obama Rallies for Harris in Kalamazoo
مجید نفیسی: دریغی بر پایان کار "آوای تبعید"
جادوی شعر: هفده شعر از هفده شاعر انقلاب مشروطیت
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Mendelssohn: 3 Hymns for alto solo, choir and orchestra
The Markaz Review: Palestinian Artists Reflect on the Role of Art in Catastrophic Times
The New Yorker: The Tucker Carlson Road Show
The New Yorker: Dorothy Parker and the Art of the Literary Takedown
The New Yorker Radio Hour: Liz Cheney on Donald Trump, Mitch McConnell, and Jeff Bezos
The New Yorker: Is the Labor Movement Screwed No Matter Who Wins the Election?
The New Yorker: How Far Can Political Ads Go to Swing the Vote?
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ مهر ۱۲, پنجشنبه

ترانه‌ی صلح، و لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)!

 

ترانه‌ی صلح

مجید نفیسی

ای جنگ
تا چند دروازه‌های شهر مرا می‌کوبی؟
بگذار فریادی شوم
تا دیگر طنین کوبه‌های سنگین ترا نشنوم
فریادی بلندتر از غرش طیاره‌های جنگی
بر فراز شهر جنگزده
فریادی ژرفتر از ناله‌های مرگ
در دهان بی‌شرم خاک.

من مرد حماسه نیستم
تا در بوق دروغ پیشوایان تو بر‌دمم
رستم من سالهاست
که در چاه تنهایی خود مرده است.
من مرد غزلواره‌ام:
ترانه‌سرای صلح.
بگذار چنگی را که تو از چنگ این مردم ربوده‌ای
دوباره برگیرم
و از زخمهای جانکاه تو بسرایم
بگذار ترانه‌ی صلحی بسازم
رساتر از حماسه‌های دروغینت.


سیزدهم آوریل هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌هشت

https://iroon.com/irtn/blog/20588/a-song-for-peace/

 

A Song for Peace

 

A Song for Peace

 

Majid Naficy


Oh, war!
How long do you knock
At the gates of my city?
Let me become a shouting voice
To silence the echo
Of your heavy fists.
A voice louder
Than the roar of the fighting planes
Over a city at war,
A voice deeper
Than the moaning of death
In the shameless mouth of earth.

I am not a man of epics
Who blows your lying leaders' horn.
For years my Rostam* has died
In his well of loneliness.
I am a man of lyrics,
A bard for peace.
Let me take again the harp
That you have stolen from these people
And sing about their painful wounds.
Let me compose a song for peace
Beyond your phony epics.
    April 13, 1988

*-A hero in Iranian mythology comparable to Hercules, thrown by his half-brother Shaghad into a well, where he dies.

***

 لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)!

 
 
A Song for Peace A poem by Majid Naficy
ترانه‌ی صلح
Hosseina: A poem by Majid Naficy In Memory of Hossein Okhovat-Moqaddam and Hossein Okhovat-Poodehi
حسینا: شعری از مجید نفیسی به‌یاد حسین اخوت مقدم و حسین اخوت پوده‌ای
باشگاه ادبیات: دسترسی رایگان به کتاب مجید نفیسی: "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر"
Free access to Majid Naficy's Book: "Mother and Father: Thirty-Six Poems" online
جادوی شعر: هفده شعر از هفده شاعر انقلاب مشروطیت
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Mendelssohn: Six Songs Without Words for piano, Book VII
Video: احمدهاشمی: مصدق، شاه، آمریکا، کودتا | 28 مرداد 
Background Briefing with Ian Masters: Netanyahu is in the Driver's Seat With Biden and Harris Reluctant Passengers | Under Attack by a Foreign Power, Lebanese
and Iranians Rally Around the Flag | The Likely Impact of the East Coast Dockworkers' Strike on the Election 
American Immigration Council: Mass Deportation: Devastating Costs to America, Its Budget and Economy
The New Yorker: J. D. Vance Got the Conversation He Wanted at the Vice-Presidential Debate
The New Yorker Documentary: Zooey Zephyr's Defense of Trans Lives In a Deep-Red State | "Seat 31" | 
The New Yorker: Where the Bubble-Tea Industry Has Gone Into Hyperdrive
The New Yorker: Looking at War
The New Yorker: When Lee Miller Took a Bath in Hitler’s Tub
هنر و زندگی با فیروزه خطیبی: فیلم ایرانی برنده جایزه نگاه تماشاگران فستیوال ونیز
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

خاورمیانه منم: عرفان نظرآهاری

 

خاورمیانه منم

خاورمیانه اسم زنی ست که منم

زنی که لباس هایش را

در تشت خون می شوید

و ظرف هایش را 

در  اشک خود خیس می کند

زنی که صبح به صبح 

چای گل سرخ دم می کند

و هر شب 

روی اجاقش 

خورشت دل و ‌جگر آدم بار می گذارد

زنی که بچه هایش را 

به حمام خون می بَرد

و هیچ صابونی ندارد

تا از تنشان

کثیفی نفرت را پاک کند

خاورمیانه منم

مؤمنه ای که هر روز

سر سجاده ی خاک آلودش

بیست و چهار رکعت نماز میت می گزارد 

قربةً الی الله

و هر بار که به سجده می افتد

خدا می داند 

که دیگر بر خواهد خاست

یا نه

خاورمیانه منم

زنی که هر سال در صیغه مردی است

که اسمش 

یا قيام است

یا قتال است

یا جنگ یا جهاد

خاورمیانه منم

  زنی که هرگز به عقد دائم صلح در نیامد

جهیزیه ام را

همسایه ها بر سر گذاشتند 

و هلهله کنان برایم آوردند:

شمشیرِ مرواریدنشانِ عربی

و قبضه قبضه اسلحه ی غربی

بر سرم نُقلِ ‌مین و پولکِ خمپاره پاشیدند

خاورمیانه منم

تنها عروسی که لباس عروسی اش 

هیچ وقت سفید نبود

زیرا سرخی، سنّت ماست

خاورمیانه منم 

زنی که سرانجام تیربارانش می کنند

اگر دشمنش او را نکشد

دوستش او را می کشد

و اگر دوستش او را  نکشد

پدرش او را می کشد

پسرش او را می کشد

شوهرش او را می کشد

و اگر هیچکس او را نکشد

او خودش

ناامیدی را روی شقیقه اش می گذارد 

و شلیک می کند

خاورمیانه منم

برای به خاک سپردن جنازه ام 

به گورستانی بزرگ محتاجم 

که شرقش 

به تاریخ تعصب می رسد 

و غربش 

به جغرافیای جهل...

#عرفان_نظرآهاری

@khialatesarzadeh

--
Gesendet mit der GMX Mail App

۱۴۰۳ مهر ۱۱, چهارشنبه

فرار یک فاشیست: بهروز م.

 

فرار یک فاشیست

 بهروز م.

بگریز فاشیست جنایتکار،

بگریز صهیونیست تبهکار،

بگریز جانی کودک کش،

بگریز،

بگریز،

بگریز، 

لیک تا کی؟ 

تا کجا؟

سرانجام اما،

مرگی نابهنگام، 

مرگی که سزاوار آنی،

در آغوشت خواهد گرفت،

مرگی هراسناک،

و این کمترین عقوبتی است،

که به سراغت خواهد آمد.

یقین بدان،

دست عدالت بی صداست.

و داس مرگی الیم در انتظارت.

دیر وُ زود دارد،

سوخت و سوز ندارد!.

بگریز...

بگریز...

گوری جهنمی در انتظار توست!.


2 اکتبر 2024

۱۴۰۳ مهر ۷, شنبه

حسینا، و لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)!

 

حسینا*

مجید نفیسی


به‌یاد حسین اخوت مقدم
و حسین اخوت پوده‌ای


پا به رکاب دوچرخه
و زمزمه‌ی خرمن‌کوبان بر لب:
"برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبون‌بسته!"

"حسینا! دهاتی کوچک من!
از کجا می‌آیی؟"
"از رودخانه‌خشک پوده می‌آیم, خواهرزاده!
هدیه‌ام مشتی خاک است."
"به کجا می‌خواهی بروی دایی جان؟"
"به مفت‌آباد اصفهان
برای جوشکاری فلز آینده."

سوار بر موتور هوندا
و زمزمه‌ی خرمن‌کوبان بر لب:
"برو, برو, تا وات کنم
شلوار مخمل پات کنم."

"حسینا! بچه‌ی راه‌آهن من!
از کجا می‌آیی؟"
"از قله‌ی سرد سبلان می‌آیم, دایی جان!
هدیه‌ام مشتی برف است."
"به کجا می‌خواهی بروی, خواهرزاده؟"
"به شادآباد تهران
برای تراشکاری فلز آینده."

یکی رکاب چرخ را می‌فشارد
دیگری دسته‌ی گاز موتور را
و هر دو زمزمه‌ی خرمن‌کوبان بر لب:
"اینور یالت, گل‌کاریه
اونور یالت, گل‌کاریه
میون یالت, مرواریه."

از کجا می‌آئید
به کجا می‌روید
ای آتشکاران فلز آینده؟
مگر نمی‌شنوید آوای نی چوپانها را
که برایتان می‌خوانند:
"حسینا! راه دوره, تو منشین!
فریب و مکر فراوونه, تو منشین!
دو تا خنجر به زهر, آلوده کردن
برای شام مهمانه, تو منشین!"

ولی باد نمی‌گذارد
صدای نی را بشنوند.
یکی رکاب چرخ را می‌فشارد
دیگری, دسته‌ی گاز موتور را
و هر دو به‌دور دولاب خون
چرخ می‌زنند, چرخ می‌زنند
با زمزمه‌ی خرمن‌کوبان بر لب:
"برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبون‌بسته!
برو, برو, قاطر خسته!
برو, برو, ای زبون‌بسته!"


هفدهم ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌هشتاد‌و‌شش

*- در این شعر از قصه‌ی "حسینا و دلارام" و ترانه‌ی خرمن‌کوبان روستای "پوذده" نزدیک شهرضا سود برده‌ام. حسین اخوت مقدم در یکم اسفند هزار‌و‌سیصد‌و‌شصت‌و‌یک در زندان اوین تیرباران شد, و دایی کوچکترش حسین اخوت پوده‌ای در نوزدهم اسفند هزار‌و‌سیصد‌و‌شصت‌و‌یک در اصفهان.

https://iroon.com/irtn/blog/20574/hosseina/

 

 

Hosseina*

Hossein Okhovat-Moqaddam and Hossein Okhovat-Poodehi

 

Hosseina*

Majid Naficy

In Memory of
Hossein Okhovat-Moqaddam and Hossein Okhovat-Poodehi


Pedaling his bicycle
And humming the song of threshermen:
“Go, go, tired mule!
Go, go, tongue-tied beast!”

“Hosseina! My little village boy!
Where do you come from?”
“I come from the dry river of Poodeh, my nephew!
My gift is a handful of earth.”
“Where do you want to go, dear uncle?”
“To Moftabad in Isfahan
For welding the steel of the future.”

Riding his Honda motorcycle
And humming the song of threshermen:
“Go, go until I let you free
And dress you in velvet pants.”

“Hosseina! My railroad boy!
Where do you come from?”
“I come from the cold summit of Sabalan, my uncle!
My gift is a handful of snow.”
“Where do you want to go, my nephew?”
“To Shadabad in Tehran
For turning the steel of the future.”

One pushes the bike pedal
And the other presses the motorcycle’s accelerator handle
And both humming the song of threshermen:
“This side of your mane has flowers
That side of your mane has flowers
The middle of your mane has pearls.”

Where do you come from
Where do you want to go
Oh forgers of the steel of the future?
Don’t you hear the sound of shepherds’ reed
Who are singing for you?
“Hosseina! The path is long, don’t stay!
Deceit is plenty, don’t stay!
Two daggers are stained with poisons
For the dinner of the guest, don’t stay!”

But the wind does not let them hear
The sound of the reed.
One pushes the bike’s pedal
The other presses the motorcycle’s accelerator handle
And turn around the blood mill
Humming the song of threshermen:
“Go, go, tired mule!
Go, go, tongue-tied beast!
Go, go, tired mule!
Go, go, tongue-tied beast!”

January 17, 1986

*- In this poem, there are quotations from the folk tale of “Hosseina and Delaram” as well as the songs of threshermen of the village of Poodeh, Isfahan who used to drive animal-powered threshing-boards in circles.
Hossein Okhovat-Moqaddam was executed on February 20, 1983 in Evin Prison, Tehran, and his younger uncle Hossein Okhovat-Poodehi on 10 March 1983 in Isfahan.

***

 لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

 
 
Hosseina: A poem by Majid Naficy In Memory of Hossein Okhovat-Moqaddam and Hossein Okhovat-Poodehi
حسینا: شعری از مجید نفیسی به‌یاد حسین اخوت مقدم و حسین اخوت پوده‌ای
1 Poem: Hanging Mohsen on the gallows
شعر: به دار زدن محسن 
We Remove Our Scarves
A poem on the Second Anniversary of the murder of Mahsa Jina Amini
شعر "روسریهامان را برمی‌داریم" برای دومین سالگرد قتل مهسا ژینا امینی
A Poem for September 11: New York
شعری برای یازدهم سپتامبر:نیویورک 
باشگاه ادبیات: دسترسی رایگان به کتاب مجید نفیسی: "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر"
Free access to Majid Naficy's Book: "Mother and Father: Thirty-Six Poems" online
جادوی شعر: هفده شعر از هفده شاعر انقلاب مشروطیت
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Mendelssohn: String Quartet No. 6 in F minor
The New Yorker: A Scene from the Eric Adams Arraignment
The New Yorker: Trump Is Not Pivoting to Policy, Now or Ever
The New Yorker: The Fantasy World of Political Polling
The New Yorker: Is There a Method to Donald Trump’s Madness?
The New Yorker: Megalopolis” Is Francis Ford Coppola’s Artistic Rejuvenation
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ مهر ۵, پنجشنبه

سروده "پدر" - به یاد کارگران جانباخته در معدن معدنجو، طبس: موسی عصمتی

  

سروده "پدر"

به یاد کارگران جانباخته در معدن معدنجو، طبس

موسی عصمتی

سروده "پدر"، شعر عجیبی است، ساده اما تکان دهنده، آن هم زمانی که سراینده، موسی عصمتی، روشندل نیز باشد!

پدرم را خدا بیامرزد ، مردِ سنگ و زغال و آهن بود

سالهای دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود

از میان زغال‌ها در کوه، عصرها رو سفید بر می‌گشت

سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود

پا به پای زغال‌ها می‌سوخت! سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد

کوره‌ای بود شعله‌ور در خود‌، کوره‌ای که همیشه روشن بود

بارهایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد

دردهایش، یکی دو تا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود

از دل کوه‌های پابرجا، از درون مخوف تونل‌ها

هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خود تَهَمتن بود

پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد

بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود

مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آوازهای کوهستان

پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود.

 

موسی عصمتی ‌ـ متولد سال ۱۳۵۳  سرخس، در روستای معدن آق دربند است. وی در ۱۲ سالگی بر اثر بیماری مننژیت حدود ۴ سال به علت پیگیری امور درمان ترک تحصیل کرد، عاقبت به توصیه‌ خانواده تصمیم به ادامه‌ تحصیل در مدارس نابینایان گرفت. در آموزشگاه نابینایان شهید محبی تهران و امید نابینایان درس خواند و در دانشگاه بیرجند رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی را پی گرفت، تا کارشناسی ارشد ادامه داد و هم اکنون دبیر ادبیات دانش آموزان دبیرستان نابینایان در شهر مشهد است.

قرن آسیا 

  @AsianCentury

 

۱۴۰۳ شهریور ۳۱, شنبه

به دار زدن محسن - به یاد محسن شکاری، لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

 


مجید نفیسی

به یاد محسن شکاری


آه باران!
تا چند بر بام خانه‌ی من می‌کوبی
و خواب مرا می‌آشوبی؟
آیا از دروازه‌ی زندانی می‌آیی
که مادر محسن آنجا دیروز
با شنیدن خبر اعدام پسرش
فریادی از جان بر‌کشید؟

پنجره را باز می‌کنم
تا فریاد او را بهتر بشنوم
از زندان و چوبه‌ی دار
از خاکسپاری و زاری.

میخواهم به خیابانهای ایران بازگردم
در کنار مهساها و محسن ها بایستم
و از زن, زندگی, آزادی سخن بگویم
تا حکم اعدام بر‌افتد
ملا‌قاتل, در دادگاه بایستد
و عصر آدمیت آغاز گردد.

نهم دسامبر دوهزار‌و‌بیست‌و‌دو

 

Hanging Mohsen on the Gallows

Hanging Mohsen on the Gallows


Majid Naficy

 

      In Memory of Mohsen Shekari


Oh, Rain!
How long do you pound on my roof
And disrupt my sleep?
Are you coming from the prison gate
Where yesterday, Mohsen’s mother
Shouted from her depth
Upon hearing the news of her son’s execution?

I open the window
To hear her shouts better
From the prison and the gallows
From the burial and her mourning.

I want to return to the streets of Iran
To stand with Mahsas and Mohsens
Speaking of woman, life, freedom
Until capital punishment is abolished
The hanging Mullahs stand at courts
And the age of humanity begins.

        December 9, 2022

***

 
 
 
1 Poem: Hanging Mohsen on the Gallows 
شعر: به دار زدن محسن 
We Remove Our Scarves
A poem on the Second Anniversary of the murder of Mahsa Jina Amini
شعر "روسریهامان را برمی‌داریم" برای دومین سالگرد قتل مهسا ژینا امینی
A Poem for September 11: New York
شعری برای یازدهم سپتامبر:نیویورک 
باشگاه ادبیات: دسترسی رایگان به کتاب مجید نفیسی: "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر"
Free access to Majid Naficy's Book: "Mother and Father: Thirty-Six Poems" online
جادوی شعر: هفده شعر از هفده شاعر انقلاب مشروطیت
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Mendelssohn: (6) Kinderstücke
The New Yorker: The Harris campaign’s plan for North Carolina
The New Yorker: The Banned Irish Writer Who Mined the Pain and Perks of Mid-Century Masculinity
The New Yorker: The Last Stand of the Rural Democrats
The New Yorker: The Unknowability of the Undecided Voter
The Markaz Review: Ordinary People, Extraordinary Violence in The Horrors of Adana
Access Now: Surveilling Europe’s edges: when digitalisation means dehumanisation
Vox Populi: LAJWARD ZAHRA: WHAT DO YOUNG VOTERS WANT FROM KAMALA HARRIS?
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ شهریور ۲۵, یکشنبه

روسری‌هامان را برمی‌داریم، و لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

  

برای دومین سالگرد قتل مهسا ژینا امینی

روسری‌هامان را برمی‌داریم

مجید نفیسی

روسری‌هامان را برمی‌داریم
تا با آن برایت
کفنی بدوزیم.

نه! از دستارت
طناب داری نخواهیم بافت.
تو سالهاست
که مرده‌ای.

می‌گوئیم: زن
می‌گوئیم: زندگی
می‌گوئیم: آزادی
و با سومین بانگ
خدای مرده
فرو‌می‌ریزد.

        بیستم اکتبر دوهزار‌و‌بیست‌و‌دو

https://iroon.com/irtn/blog/20544/we-remove-our-scarves/

We Remove Our Scarves

 

On the Second Anniversary of the murder of Mahsa Jina Amini

We Remove Our Scarves

Majid Naficy


We remove our scarves
And use them to knit
A shroud for you.

No!
We will not weave
A hanging rope
With your turban.
You have already been
Dead for years.

We say: woman
We say: life
We say: freedom
And with the third shout
The dead God collapses.

        October 20, 2022

***

لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی(به‌فارسی و انگلیسی)

We Remove Our Scarves
A poem on the Second Anniversary of the murder of Mahsa Jina Amini
شعر "روسریهامان را برمی‌داریم" برای دومین سالگرد قتل مهسا ژینا امینی
A Poem for September 11: New York
شعری برای یازدهم سپتامبر:نیویورک 
باشگاه ادبیات: دسترسی رایگان به کتاب مجید نفیسی: "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر"
Free access to Majid Naficy's Book: "Mother and Father: Thirty-Six Poems" online
جادوی شعر: هفده شعر از هفده شاعر انقلاب مشروطیت
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Mendelssohn: Piano Trio No. 2 in C minor
The New Yorker: When France Takes Its Clothes Off
The New Yorker Radio Hour Josh Shapiro on How Kamala Harris Can Win Pennsylvania
The New Yorker: What if Ronald Reagan’s Presidency Never Really Ended?
The New Yorker: The Mormon TikTok Moms Are All of Us
The New Yorker: A Photographer’s Vision of Queer Life in Colombia
The New Yorker: To the Moon and Back, and Then Into Filing Cabinets
Vox Populi: Anya Jabour: How a survey of over 2,000 women in the 1920s changed the way Americans thought about female sexuality
 
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ شهریور ۲۱, چهارشنبه

نیویورک و لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی!

 

نیویورک


مجید نفیسی

امروز
نیویورک خم شد
و در آبهای اطلس گریست.

از زخمی بزرگ می‌نالید
روی تیره‌ی پشتش.

آنگاه به‌یاد‌آورد
زخمهای کهنه‌ی کودکانش را
از هلند و ایرلند
از آفریقای سیاه
از لهستان و اوکراین
و از واحه‌های ارض مقدس.

نه!
باید به‌پا‌می‌خاست
و می‌گذاشت تا آفتاب
بار دیگر بر چهره‌اش بدرخشد
و کودکانش دستهای یکدیگر را بگیرند
و بر گرد دامنِ چرخانش
به‌رقص‌درآیند.

یازدهم سپتامبر دوهزار‌و‌یک

https://iroon.com/irtn/blog/20534/new-york/

New York

New York


Majid Naficy

Today
New York bent down
And wept
In the Atlantic waters.

She sustained a large wound
To her spine.

Then she remembered
The old wounds of her children
From the Netherlands and Ireland
From black Africa
From Poland and the Ukraine
And the oases  of the Holy Land.

No! She must rise again
And let the sun
Shine on her face
And her children
Hold hands
And come back to dance
Around her whirling skirt.

September 11, 2001

***

لینک‌های شعرها، کتاب‌ها و مقاله‌های مجید نفیسی!

 
 
A Poem for September 11: New York
شعری برای یازدهم سپتامبر:نیویورک
باشگاه ادبیات: دسترسی رایگان به کتاب مجید نفیسی: "مادر و پدر: سی‌و‌شش شعر"
Free access to Majid Naficy's Book: "Mother and Father: Thirty-Six Poems" online
1 Poem : We Happy Few
شعر: ماچند تن شاد
جادوی شعر: هفده شعر از هفده شاعر انقلاب مشروطیت
Majid Naficy's New Book: A Witness for Ezzat
کتاب تازه‌ی مجید نفیسی: شاهدی برای عزت
Majid Naficy in Wikipedia
Music: Mendelssohn: Songs Without Words for piano, Book V
The New Yorker: Donald Trump Had a Really, Really Bad Debate
Background Briefing with Ian Masters: Foreign Policy in Tonight's Harris/Trump Debate and Whose Finger Do You Want on the Nuclear Button | Democratic "Irrational
Exuberance" With the Polls and "Sane-Washing" by the Mainstream Media | We Should Take Trump at His Word That He Wants to be a Dictator and Jail His Opponents
and the Press
The New Yorker: How Kamala Harris Can Beat Donald Trump on the Debate Stage
The New Yorker: The War Crimes That the Military Buried
The New Yorker: Inside the Trump Campaign’s Plan to Win Arizona
Vox Populi: Anita Hofschneider: Environmental Justice as Birthright
 
 
"And yet it does turn!" Galileo Galilei (1564-1642)
 
 

۱۴۰۳ شهریور ۱۰, شنبه

آتش کاروان (یا زبان حال وارتان): ترانه به یاد ماندنی از زنده یاد بانو دلکش

آتش کاروان (یا زبان حال وارتان)

ترانه به یاد ماندنی از زنده یاد بانو دلکش

 آتشی ز کاروان ، جدا مانده ،
این نشان ز کاروان به جا مانده
یک جهان شراره ، تنها ،
مانده در میان صحرا
به درد خود سوزد ،
به سوز خود سازد
سوزد از جفای دوران ،
فتنه و ، بلای توفان
فنای او خواهد ،
به سوی او تازد.


من هم ای یاران تنها ماندم ،
آتشی بودم ، برجا ماندم
با این گرمیِ جان ،
در ره مانده حیران
این غم خود به کجا ببرم ؟
با این جان لرزان ،
با این پای لغزان
ره به کجا ز بلا ببرم ؟


می سوزم گر چه با بی پروایی ،
می لرزم بر خود از این تنهایی
من هم ای یاران تنها ماندم ،
آتشی بودم ، برجا ماندم


آتشین خو هستی سوزم ،
شعله جانی بزم افروزم
بی پناهی ، محفل آرا ،
بزم افروزی ، تیره روزم

آ آ آ آ آ
بخت سبک عنان اگرم همرهی کند ،
چون گرد ره ، به بدرقه ی کاروان روم
سر می کشم چو شعله که برخیزم ای دریغ ،
کو پای قدرتی که پیِ همرهان روم ؟

آتش کاروان _ زنده یاد بانو دلکش

آتش کاروان _ زنده یاد بانو دلکش - آپارات

https://www.aparat.com/v/v16p2fe